جلالخالق!... ما همه جور شیوه و وسیلهای برای لاغر شدن دیده و شنیده بودیم؛ مگر به شیوه صوتی و به شکل سیدی!... این مطلب را ما از خودمان در نیاوردیم، خبرگزاری برنا اینا که علیالقاعده مربوط به جماعت جوان کشور است؛ طی یک گزارش نسبتا مبسوطی، از وجود یکسری سیدیهای مخوف و مشکوک در بازار پرده برداشته که به قیمت 5500 تومان در اختیار خلقالله قرار داده شده و در آن ادعا میشود که با گوش دادن به این سیدی صوتی نیم ساعته، میتوانید از بیخ لاغر شوید. تبلیغات روی سیدی بدین شکل است: «با گوش دادن به این CD لاغر شوید!» و نیز: «رسیدن به وزن ایدهآل بدون رژیم غذایی!» و.. .قس علیهذاالقیاس!
تبلیغ منظوم:
چو «سی دی» نباشد، نگردی نحیف
نگردی تو تیپاً(!) لطیف و ظریف
بخر سیدی صوتی لاغری
سه سوته بکن هیکلت را ردیف!
اگر به روح اعتقاد دارید که حتما دارید؛ و اگر قادر به خریدن انواع ویتامینهای مقوی گران نیستید؛ بشارت باد بر شما که از قرار نامعلوم، این CD با عنوان «ویتامینهای صوتی روحبخش» در اختیار شما قرار میگیرد. هرچند که تا به همین ساعت مچی هیچ اطلاع درست و حتی نادرست از تاثیرگذاری آن روی افراد چاق و چله وجود ندارد. یا شاید هم که دارد، ولی بانک مرکزی و مرکز آمار ایران بنا به تصمیم دولت اعلام نمیکند. با این حال خوشحالیم که بروبچهها آمارش را گرفتند.
در بخشی از کتابچه آموزشی همراه این CD توضیح داده شده است که این CD از طریق القائات غیرمستقیم در فکر فرد تاثیر میگذارد و شما با گوش دادن به یک صوت نیم ساعته که با جملات القائی، مناظر تجسمی رویایی و اصوات طبیعی [!؟] همراه است؛ لاغر میشوید.
هشدار: هنگام گوش دادن به CD مورد نظر، مواظب باشید خوابتان نبرد که ممکن است CD برای چندبار، هی از آخر به اولش برگردد و آنقدر پخش شود که از شدت لاغر شدن چیزی از شما باقی نماند. وقتی از خواب پا شوید که ببینید نیستید!
اصوات اقتصادی: هی ی ی.... آدم حسابی! کوفتت بشه این گوشت کیلویی بالای 12 هزار تومن که داری میخوری!... آخه چطوری از گلوت پایین میره؟ به تو هم میشه گفت بشر؟!... راستی قبض آب و برق و گاز و تلفنت رو چه کار کردی؟... قبض روح نشدی؟!...
اصوات اجتماعی: روز روشن زدند قویترین مرد ایران را پیش چشم خلقالله کشتند؛ تو که دیگه عددی نیستی جوجه!... .پس چه جوری بدون کلاهخود و جوشن و لباس ضدچاقو بیرون میری؛ الهی نمیری!...
جوان موتوری نعره میزند و مشتی به صورت مرد راننده پرتاب میکند. راننده ناسزایی میگوید و جوان موتوری آن را نثار اقوام و فامیل مرد راننده میکند. حالا عابران جمع شدهاند، چیزی دیده نمیشود؛ اما صدای 2 مرد که فریاد میزنند، با صدای اذان مغرب که از بلندگوی مسجد در فضا میپیچد، گوش را پر میکند.
روزهای روزهداری و لحظه افطار نهفقط برای روزهداران که برای روزهخواران هم از قداست و معنویت برخوردار است. اذان مغرب ماه رمضان و دعای ربنای قبل از آن، دستهای بسیاری را به آسمان بلند میکند و دلهای زیادی را به سمتی میبرد؛ اما گاهی گرسنگی 16 ـ 15 ساعته، تشنگی، ضعف و بیحالی مانع کنترل ارادی رفتار و واکنشهای افراد می شود. عصبانیت و بیحوصلگی معلول بارز گرسنگی است و متاسفانه چنان بر برخی رفتارها غالب میشود که جز گرسنگی ناشی از روزه، هیچ نصیبی را عاید روزهدار نمیکند.
برای کارکنان مراکز و ادارات، این روزها بیحوصلهتر از گذشتهاند و ارباب رجوع موظف است تا تاوان روزهداری آنان را بپردازد. فروشندهها از جواب صریح و روشن به مشتریان خودداری میکنند، چون گرسنهاند و حوصله خوشرویی با مشتریان را ندارند.
رانندگان از جواب سلام مسافران طفره میروند و گاهی بر سر سکهای ناقابل به آنان تندی میکنند. برخی مسافران هم دقدلی گرسنگی را بر سر راننده و در تاکسی خالی میکنند و... این صحنهها که گاهی در ادارات ، مراکز فروش، تاکسیها، اتوبوسها و به طور کلی سطح جامعه دیده میشود، نشان میدهد که اصل و فلسفه روزه جز تحمل گرسنگی و تشنگی برای بسیاری از ما شناخته شده نیست.
برخی از ما روزه میگیریم چون از روزهخواری منع شدهایم؛ در حالی که روزهداری به معنی مهار بیشتر نفس و نظارت بر اعمال خود است. ما در لحظه اذان مغرب و افطار آنچنان گرسنه یک لقمهایم که از یاد میبریم برای چه ساعتها لب از خوردن فرو بستهایم و به همین دلیل وقتی عنان از کف میدهیم، واژههایی را به زبان میرانیم که افراد مست زمزمه میکنند یا آنقدر درگیر پوسته و شکل اعمالمان شدهایم که چرایی تحمل گرسنگی و تشنگی را به ذهن نمیآوریم.
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد ، دستش را در جیبش می کند و در می آورد ، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود .. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند ....
*(تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم ..!!!)
مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند ، یادم هست موقع سوار شدن ق...د چندانی هم نداشت ، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش ، چیزی دم دستم نیست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد....
*(تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم ..!!! )
اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست ، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد .. با خودم می گویم " چه تصادفی " و دستم را جابه جا می کنم ... اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد .....
*(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم ...!! )
پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد ... کسی که باید جایش عوض کند ، بایستد ، جا خالی بدهد ، راه بدهد و ... من هستم ...
*(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم ...!!! )
راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و دستش را لای پاهایش می برد و لبخند می زند ... سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم .. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است ..خودم را به نشنیدن می زنم ... موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود ... چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند ... البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم ....
*(تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم ...!!! )
راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد... راه می دهم ... نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است ... "خانم ماشین لباسشوئی نیست ها ".... مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود ... تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم ...و مدام باید مواظب ماشین هایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم ...موقع رسیدن خسته هستم .. اعصابم به کلی به هم ریخته است
*(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن !!!)
نمی دونم تا کی باید به جای اینکه حقمون رو بگیریم ، خودمون رو توبیخ کنیم
پی نوشت (1) : این هست فرهنگ بالای جامعه ی ما!!!!
چرا باید در دل های یک زن جامعه ما این باشد!!!!
صبحت های تکان دهنده تنها شاهد قتل داداشی: انگار چند ماه برای کشتن برنامه ریخته بودند!
مجید فرجی خبرنگار جوان کرجی که همراه با روح الله داداشی در صحنه قتل او حضور داشت در مورد این اتفاق گفت: «حدود ساعت 12:05 شب بود که روح الله با آزرای مشکی اش امد در خانه ما در خیابان مالک اشتر تا با هم برویم بیرون. با هم رفتیم از یک سوپر مارکت خرید کردیم و آمدیم توی ماشین نشستیم. کمی که جلوتر رفتیم یک پراید مشکی با بوق های وحشتناک (که هنوز صدای آن در گوشم است) پشت ما قرار گرفت و مدام شروع کرد به بوق زدن. مشخص بود دنبال بهانه ای برای دعواست چون راحت می توانست رد شود. روح الله شیشه را پایین کشید تا ببیند طرف چه می گوید که راننده چند فحش بد داد و بعد گفت اگر وجود داری بزن کنار. روح الله دید طرف سرش برای دعوا درد می کند گاز داد که برود اما پراید مشکی دنبالش آمد و سرانجام جلوی ما پیچید و روح الله که دید طرف دست بردار نیست از ماشین رفت پایین تا ببیند حرف حساب آن ها چیست. راننده همین که از ماشین آمد پایین دو تا فحش ناموسی داد و قمه را از غلاف بیرون کشید و تا روح الله به خودش بیاید قمه را محکم زیر حنجره روح الله کشید. شاید شما بگویید چرا روح الله با آن هیکل اسیر این آدم شد که قد بلندی هم نداشت. روح الله اصلا آدم دعوایی نبود. اصلا دنبال شر نمی گشت. فکرش را هم نمی کرد که طرف قمه را بزند اما انگار طرف برای این کار ماه ها برنامه ریخته بود چون معطل نکرد و بلافاصله زیر حنجره روح الله کشید»
او ادامه داد: «خون مثل فواره زد بیرون. روح الله شوکه شده بود که در همان حالت یکی هم توی قلب روح الله زد. آن یکی که کنار راننده نشسته بود آمد طرف من اما چیزی دستش نبود من هم با او گلاویز شدم که راننده را برای کمک خواست. راننده با قمه آمد سمت من و من رفتم سراغ ماشین تا سوئیچ را بردارم اما سوئیچ نبود. راننده به دوستش گفت بیا بریم زدمش... و بعد با قمه آمد سمت ماشین و نشست توی ماشین و گازش را گرفت و رفت. من دستم به جایی نبود و مدام فریاد می زدم کمک. گویا یکی از ساکنان ساختمان های آن محل در خیابان پونه غربی زنگ زده بود به 110 و گفته بود که تند بیایید که دو تا جوان را اینجا کشتند. ضبط شده صدای او در 110 هست. من رفتم سمت روح الله که دیدم مدام می گوید نامردا زدند تو قلبم.»..
فقر؟! سرت رو کردی توی مانیتور میخوای فقر رو احساس کنی؟! من از فقر چی بنویسم که جز احساس ترحم تو رو بتونه بیانگیزه؟!
فقر رو از اونجایی که شما داری الان این نوشته رو می خونی نمیشه حس کرد! در هزاران وبلاگی که امروز درباره “فقر” نوشته اند، اثری از “فقر” نیست.
فقر اونجاست که پدری پول نداره برای بچه هاش نون بخره و به همین خاطر رو نداره شب برگرده خونه و توی پارک می خوابه.
فقر اونجاست که دخترک از شرم مانتوی پاره اش لج میگیره و میگه که دیگه نمیرم مدرسه.
فقر اونجاست که پدری بخاطر اینکه نمی تونه جهیزیه دخترش رو جور کنه، دست به خودکشی می زنه.
فقر اونجاست که …
فقر احساسه. احساس گفتنی نیست، شنیدنی نیست، دیدنی هم نیست. باید فقیر بود تا فهمید فقر یعنی چه…؟
وضعیت دعواهای خیابانی
دعوا چیز خوبی نیست؛ وگرنه وسط آن حلوا پخش میکردند. خدا به انسان عقل داده که با همنوع خودش با منطق و استدلال صحبت کند؛ حالا یا قانع میشود یا که میزنی لهش میکنی!... نه آقا، چی چی را میزنی لهش میکنی؟... مگر شهر هرت است؟ ما همین طور بر سبیل شوخی یک چیزی گفتیم تا واکنش شما را بسنجیم که سنجیدیم. ماشاءالله از آمادگی بدنی خوبی برخوردارید و هر آن آمادهاید، چون فنر از جا دربروید. حالا این جای مورد نظر ممکن است همان کوره معروف باشد یا هر جایی دیگر که فکرش را بکنید.
در نکوهش دعوا:
دلایل قوی باید و معنوی / نه رگهای گردن به حجت قوی
میبینید حضرت مولانا در راستای جلوگیری از انواع دعواها و تندیهای موجود در تمامی عرصههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و غیره، چه حرف قشنگ و پیشگیرانهای زده است؟... با این حال نمیدانیم چرا رئیس مرکز تحقیقات پزشکی کشور از رشد 8 درصدی نزاعهای خیابانی در سال گذشته خبر میدهد.
علتیابی: به نظر ما که غالبا نیز به خال میزنیم، مگر در مواردی که به خال نمیزنیم؛ علت و عواملی را در این راستا به صورت احتمال میتوان ردیف کرد:
1ـ مشکل عصبی: بعید نیست در این عصر ماشینی، بعضیها یک مقداری بیشتر اعصابشان ضعیف شده و اگر قرصشان را به موقع نخورند، یا کتک میزنند یا کتک میخورند.
2ـ کمبود حوصله: همچنان که خانههای مردم دیگر کمتر ویلایی هست و بیشتر در آپارتمان زندگی میکنند؛ حوصلههایشان هم دیگر آن حوصلههای سابق نیست. اگر هم یاد گرفته باشند موقع دعوا تا 10 بشمارند، ممکن است طرف مقابلشان یاد گرفته باشد تا 9 بشمارد. برای همین است که از این طرح اهدای 1000 متر زمین جهت ساختن خانههای ویلایی، به شدت استقبال میکنیم.
3ـ چاقوهای بیضامن: سابق بر این معمولا چاقوها ضامن داشت که گاهی گیر میکرد و باعث کاهش خسارت میشد؛ اما الآن به مدد تکنولوژی پیشرفته بشر، حتی چاقوی لیزری به بازار آمده که طرف نمیفهمد از کجا خورد.
4ـ بیشتر گرفتن اراذل: از آنجا که وجود اراذل و اوباش بزن بهادر در هر محلهای برای اهالی آن منطقه بدآموزی دارد، توصیه میشود که اراذل و اوباش موجود، بیش از اینها گرفته شوند. حتی بد نیست که بعضی از آنها دو بار گرفته شوند. کار از محکم کاری عیب نمیکند.
حرف آخر: علل و عوامل دیگری هم در کار است که چون نه حوصلهاش هست، نه اعصابش، فعلا به همین چندتا که عرض شد، کفایت میکنم. بیشتر اصرار کنید، یکدفعه دیدید که دست به یقه شدم ها!
اگر من با گوگل ارث در اینترنت کعبه را پیدا کرده و ماوس را هفت بار دور آن بچرخانم، و این همه پول خانواده هاى بدبخت ایرانى را خرج رفتن آنجا نکنم و در شکم گنده پادشاهان کثیف عربستان نریزم.؟؟؟.. حج حساب میشه یا نه ؟ من حاجی میشم یا نه...?? دلم لک زده برا یک کم خرد ایرانى ......اما کو خرد ....؟؟؟ تا دلت بخواد بجاش خرافه است.......!!!!!
زن
.
.
بسیار زیبا
هنگامی که خدا زن را
آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی،
مراقب باش که
..........
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع
کرد و چنین گفت:
بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را
به زیر افکن تا
افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها
شیاطین
میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور
شیطان
میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که
خدا
در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....
و من
بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.
شیخ اندیشه ام
را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این
از لطف خداست
در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....
گفتم: به چشم.
در چشم بر هم زدنی
هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم،
و آوایش را نشنیدم.
چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند
بنشینم، اما از خوف آتش قهر
و چاه ویل باز میگریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی
از نیاز به چیزی یا کسی که
نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می
کردم . دیگر تحمل نداشتم .
پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم
چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...
به
خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه
حرفی
بزنم و دردم را بگویم، میدانست.
با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او
روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد
توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را
ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار
شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای
تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن
وجودش موجودی را میپرورد؟
من آیات جمالم را
در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت
دیدار زیبایی مطلق را
نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و
حرمت حریم صوتش را حفظ کن
تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم.
پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل
تهدید کردی ؟!
خدا گفت:
من؟!!
فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش
نبودی
چرا حرفی نزدی؟!!
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت
نکردم، اما تو ترجیح دادی
صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...
و من در گوشه
ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...
*باید گاهی سکوت کنیم
، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد *
عمرا" اگه لنگشو پیدا کنی..!!!
فقط 1% جمعیت دنیا رو داریم، اون وقت 30% کشتههای سوانح هوایی دنیا ایرانیاند..!!
ساعت دوازده شب برف میاد... بعد یهو ابرها میرن..! برفا آب میشن... کم مونده دیگه خورشیدم نصفه شبی طلوع کنه..!!
چندتا بچه دور هم جمع شدن.. مثلا دارن میجنگن، رفتم پیش شون بهشون میگم:اسم چند تا پهلوان ایرانی رو بگین، میگن: اسپایدرمن، جومونگ، مختار..!!
این روزا هم که پول شارژ باطری موبایلمون از پول کارت شارژش بیشتر میشه،
پلوپز خریدم، ساخت ایران (نمیگم کدوم شهر تا توهین حساب نشه!) روش نوشته فولاتوماتیک...دفترچهاشو که میخونم نوشته: اگه تهدیگ قهوهای کمرنگ دوست دارین نیم ساعت، قهوهای پررنگ 45 دقیقه و قهوهای تیره یک ساعت صبر کنین و بعد پلوپز رو خاموش کنید..!
میریم تو مغازه میپرسیم آقا شارژ دوتومنی ایرانسل چند؟
صندوق پیشنهادات و انتقادات گذاشتن تو بیمارستان...ملت پول میریزن داخلش..!!
دختر 11 ساله به مامانش میگه... آخه تو از عشق چی میدونی..؟
دیشب ساعت ۴ شب از ایرانسل اساماس اومده... با شارژ ۹۰۰۰ تومان دیگر، برندهی ۲۱۰ تومان شارژ هدیه خواهید شد..!
دانشگاه میزنن شروع سال تحصیلی یک مهر.. استاداش بیست مهر میان..! دانشجوهاش یه ماه بعد استاد..!
آمار جراحی بینی انجام شده در تهران 23 برابر کل قاره آسیا است..!!
پوشک ِبچه... برادر زادم... از شیرش گرونتره..!
اساماس خالی ارسال میکنی انگلیسی حساب میکنن..!!میبینی تو رو خدا..؟؟
همین روزهاست که گداها با یه دستگاه کارتخوان بیفتن دنبالمون..!
همین چند شب پیش دزدگیر ماشین همسایه رو دزدیدن..!!
توجه کردید..؟
یارو دیگه تو خیابون نون جلو پاش میبینه.. بوس نمیکنه بزاره کنار... برمیداره میخوره..!!!
ایجاست که باید بگم...عمرا" اگه لنگشو پیدا کنی...!!!