سلام دوستاي خوبم
وقتي يه روز شروع به نوشتن كردم و اين وبلاگو زدم هيچ فكرشو نميكردم شايد يكماه يا بيشتر بگذره كه من نتونم بيام و سري بزنم و مطالبم رو بروز كنم
شرمنده ام ، هم شرمنده دخترم و هم شما دوستاي خوبم
خيلي وقت كم ميارم تو اداره سرم خيلي شلوغه و هميشه خسته ام . ساعت كاريمون خيلي زياده از صبح تا ۵ اداره ايم بعد هم كه سارا يه روز در ميون كلاس داره و ساعت ۸ ميشه كه ميرسم خونه .
هيچ وقتي نميمونه كه بيام اينجا.
بگذريم ...
از عيد شروع ميكنم كه رفتيم تهران و بابام اينا از مكه اومدن و بعد از وليمشون رفتيم مشهد.
اون ۶ روزي كه تو مشهد بوديم بهم خيلي خيلي خوش گذشت.
روز عيد واقعا حال و هواي خوبي بود من و خواهرام و بقيه دوستان از صبح ساعت ۱۰ رفتيم تا جا گيرمون بياد شوهرم گفت شما بريد تا ما بعدا بيايم.
اون روز بارون نم نم هم ميومد و هوا سرد شده بود كه براي من خيلي دلچسب بود من كه عاشق صحن انقلاب بودم يه راست رفتم تو صحن انقلاب . روي زمين خيس بود و نشده بو كه فرش پهن كنن سارا از اين ور ميدوييد ميرفت اون ور و توي آبهايي كه جمع شده بود ميپريد اون روز تمام كفش سارا پر از آب شده بود فقط خدا خدا ميكردم كه زودتر زمين خشك شه تا بتونن فرش پهن كنن بعد از يه ساعتي با اينكه زمين هنوز خيلي خشك نشد بود فرشارو پهن كردن و من خيلي سريع روي يكي از فرشا نشستم وتو اون شلوغي به زحمت تونستم پاهاي سارارو خشك كنم سارا از فرط خستگي خوابش برد . اون روز اصلا موبايلا هم آنتن نميدادن يه دفعه اي هم كه تونستم با شوهرم حرف بزنم به اين نتيجه رسيديم كه نه من ميتونم برم پيش شوهرم و نه شوهرم ميتونه بياد پيش من . بس كه شلوغ بود و نميشد كه از صحن ها خارج بشيم . جاتون خالي بعد از نماز هم به مناجات و ... گذشت و تا وقت سال تحويل كه من اولين بارم بود كه تجربه ميكردم . خيلي خوب بود خيلي . دعا ميكنم كه قسمت همتون بشه . بعد از سال تحويل هم تا ساعت ۴ طول كشيد كه ما تونستيم از حرم بيايم بيرون خيلي سخت بود اون يكي دو ساعت .
خلاصه تو اون چند روزي كه تو مشهد بوديم مكان و غذا با هيات بوديم ، هر چند مكانمون زياد خوب نبود ولي تنها مزيتي كه داشت نزديكيش به حرم بود كه ۵ دقيقه اي ميشد و ما هر دقيقه حرم بوديم . اين سري با اينكه ۶ روز تو مشهد بوديم ولي حتي يه روز هم نشد كه غير از حرم جاي ديگه اي بريم . حال و هوام تو اون چند روز خيلي خوب بود نميدونم شايد با دوستان كه بوديم اين حال و هوا رو بيشتر عوض ميكرد يا اينكه لطف خود امام رضا بود كه ما قدر اين چند روز بيشتر دونستيم.
شبها ساعت ۳۰/۱۲ آقاي انجوي نژاد تا ساعت ۳۰/۲ مراسم داشت و ما ۴ شبش رو تونستيم بريم .
خلاصه ...
بعد از مشهد راهي تهران و از اونجا راهي اراك شديم ۳ روزي اراك بوديم و از اونجا به دهات بابابزرگم رفتيم اونجا يه روز بيشتر نشد كه بمونيم و بعد از اون رفتيم تهران واسه برگشتمون به مقصد .
اينم بگم كه سارا توي اين سفر خيلي بهش خوش گذشته بود و همش درگير بازي و شيطوني بود . توي مشهدم يه بار گم شد البته شانس آورديم كه توي دارالحجه بوديم و موقعي كه گم شده بود باباش داشته دنبالش ميگشته كه ميبينه يكي داره ميبره تحويلش بده . اينم نتيجه شيطنتاش .
ولي در كل عيد خوبي رو شروع كرديم از خدا ميخوام كه شما هم سال خوبي رو در پيش داشته باشين
پ ن : از فهميه عزيزم ممنونم كه تو راه كه به شاهرود رسيديم زنگ زد و كلي خواهش كرد كه بياين خونمون ولي امكانش وجود نداشت برام . فهميه جون ايشالا كه يه روز بتونم بيام ديدنت واقعا شرمندت شدم . خيلي گلي عزيزم