از دید مسئولین بالا مقام دانشگاه :
- مهمترین رکن یک دانشجوی نمونه ، پرداخت به موقع شهریه است .
- در مرحله اول ثبت نام دو چیز کافیست اول پذیرفته شدن و دوم فیش واریزی شهریه ، بقیه مدارک باشه برای بعد ( پول مهمه )
- دانشجو فردی است که باید به موقع و قبل از استاد سر کلاس حضور داشته باشد
- نگاه او قبل از کلاس به کفشهایش و در کلاس به جزوه هایش باشد .
- فاقد هر گونه آرایش ظاهری ، باطنی ، داخلی و خارجی باشد .
- از خونه مستقیم بره داخل کلاس و بعد از کلاس مستقیم بره خونه .
- هر چی استاد و مسئولین دانشگاه گفتن بگوید چشـــــــــــم .
- کاری به کار کسی نداشته باشه و کلا" چیکار داره که کی به کی یا با کی تا کی چیکار داره !!!
از دید اساتید محترم و زحمتکش :
- سر کلاس سکوت رعایت شود .
- سوالات سخت مطرح نشود .
- هر کس بیش از 4 جلسه غیبت کند بی تربیت میباشد در نتیجه حذف .
- کسی تیکه نیندازد .
- افراد آخر کلاس ، ندید حذف
- تقلب = مرگ
- پروژه شما کپی است ، نمره بی نمره
- نمره باقالی نیست که آخر ترم بین دانشجویان پخش شود بنابراین درس بخونین .........
بقیه در ادامه مطلب.
ادامه مطلب ...
6. گاهی خوردن لگدی از پشت، برداشتن گامی به جلو است.
7. هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قایل نیست دل نبند.
8. همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت میدهد
به راحتی دل بکنی
9. به کسانی که خوبی دیگران را بیارزش یا از روی توقع میدانند، خوبی نکن و اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.
10. قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
11. هرگاه با آدمهای موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.
12. وقتی خوشبخت هستی که وجودت آرامش بخش دیگران باشد.
13. به خودت بیاموز هرکسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
14. هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچهای می رسی که زندگیت را روشن میکند.
15. هرگاه نتوانستی اشتباهی را ببخشی آن از کوچکی قلب توست،
نه بزرگی اشتباه.
16. عادت کن همیشه حتی وقتی عصبانی هستی عاقبت کار را در نظر بگیری.
17. آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز میشوند، نبینی
18. تملق کار ابلهان است.
19. کسی که برای آبادانی میکوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.
20. آنکه برای رسیدن به تو از همه کس میگذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت.
21. نتیجه گیری سریع در رخدادهای مهم زندگی از بیخردی است.
22. هیچ گاه ابزار رسیدن به خواسته دیگران نشو.
23. از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کنی.
24. دوست برادری است که طبق میل خود انتخابش میکنی .
شما به کدام جمله اعتقاد بیشتری دارید و به آن رسیدید؟
فرستنده: maryamm39
بالاخره تموم شد! یکسال خستگی و استرس کار و آزمون ،تماس و جلسه
کانون قلمچی هم با تمام خوبی ها و بدی هایش با تمام دعواها،ناراحتی هایش و ضدحال ها و شوخی های همکاران و مدیرانش تمام شد.
دیگه نه ازصبح جمعه سحرخیزی خبری هست نه از شیفت های خسته کننده!
دیگه نه از بخش نامه های گاه و بیگاه خبری هست نه از تماس های وقت و بی وقت!
اما با آن همه سختی باز چه خوش بود آن دوران:
جشن هایش،پاداش بعد از جلساتش،صبحانه هایش و کل کل با همکاران و مراقب و مسئولانش!!!
چه خاطرات تلخی و شیرینی که تو این مدت تجربه نکردم! از کنسل شدن آزمون و جلسه به خاطر برق تا اذیت کردن های گاه و بیگاه من.
ولی چه زود گذشت آن دوران و حالا فقط از آن دوران یه سری خاطره و عکس بیشتر نمانده!
عکس هایی که هرکدام هزارتا حرف با خود دارند و می توانند ساعت ها تو را به خود مشغول کنند و حتی اشکت را در بیاورند.
اما حالا زمان خداحافظی فرارسیده!
خداحافظی از همکارانی که یکسال با هم خندیدیم،با هم ناراحت شدیم،از هم دلگیر شدیم،با هم قهر کردیم،با هم آشتی کردیم و ...
هرچه بود تمام شد و حال هرکس می رود سوی سرنوشت خویش...
جز خاطراتی که می ماند وبس.
پی نوشت(1):بازم میگم هیچ وقت از تماس های وقت و بی وقت بعضی ها ناراحت نمی شدم.
پی نوشت(2): آزمونای فقط خوب بودن که تو سالن بود و بس. تو حوزه خودم که جز کار چیزی نبود.
پی نوشت(3):امیدوارم تمام کسانی که تو این یکسال باهم همکار بودیم در ادامه مسیر زندگی خود موفق باشند و به هرچه که می خواهند برسند.
حالا
دیگر دیدن بچههایی که در سطح شهر در حال تکدیگری هستند برای ما به یک
تصویر عادی تبدیل شده است. دختر و پسر فرقی نمیکند؛ در طول روز از نوزاد
گرفته تا کودک ۱۲ ساله را میبینیم که در خیابانهای شهر به روشهای مختلف
گدایی میکنند.
تاکنون منتقدان اجتماعی و روزنامهنگاران درباره
ظلمی که به کودکان میشود، بسیار نوشتهاند و از سازمانهای
تامین اجتماعی و بهزیستی خواستهاند تا به زندگی این کودکان به معنی واقعی
کلمه «بیگناه» سروسامان بدهند. اما تاکنون هیچ نهاد یا سازمانی مسوولیت
این کودکان را به عهده نگرفته و آنها همچنان قربانی سودجویانی میشوند که
تکدیگری برای آنها شغلی پردرآمد است. کودکانی که از نوزادی و خردسالی به
گدایی روی میآورند کمکم به کاری که به آنها سپرده شده عادت میکنند ما
هم که روزانه از کنار این شهروندان کوچک میگذریم، به دیدن آنها عادت
میکنیم.
اوایل شاید با دیدن برخی از آنها احساسهای مختلفی به ما
دست میدهد که مهمترینشان، دلسوزی است اما به مرور حتی دیگر دلمان
برایشان نمیسوزد. مگر اینکه از آنها تصویری ببینیم که تکانمان بدهد.
تصویری که روزها و شبها در ذهنمان رژه میرود و ما را وامیدارد که به
اصطلاح وجدان خفتهمان را هی نیشتر بزنیم که چرا باید در سرزمینی که زیر
پرچم عدالت اجتماعی و اسلامی گسترده شده، در سرزمینی که خداوند ثروتهای
بیکرانی را در دل آن جای داده است، شاهد چنین تصاویری باشیم؟!
من
می خواهم از یکی از همین بچه ها سخن بگویم همان دخترکی که مدتی است در خیابان های شهرستان قائم شهر پرسه میزند. تعدادشان زیاد است. میگویند صبح با
وانت میآورندشان و آخر شب میآیند و آنها را میبرند تا حساب و کتاب دخل
روزانه را پس بدهند. وقتی مدتی یکی از کسانی باشی که پشت چراغ قرمزهای
طولانی بمانی، چهرههای آنها برایت آشنا میشوند و با نحوه گدایی هر کدام
از آنها آشنا میشوی.
اما این یکی فرق دارد. تازه وارد است اما
اعتماد به نفس عجیبی دارد. زیباست. اگر پدر و مادر داشت و لباس مناسب
میپوشید، هر کس او را در کوچه و خیابان میدید لُپش را میگرفت و میگفت:
بهبه چه دختر زیبایی! او هم از شرم سرش را میانداخت پایین یا پشت پدر و
مادرش مخفی میشد.
اما اکنون نه خجالت میکشد و نه پشت کسی پنهان
میشود چون یادش دادهاند تا بپرد جلوی ماشینهای شیک و مدل بالایی که پشت
چراغ قرمز ایستادهاند. اول خودش را برای سرنشینان ماشین لوکس لوس کند و
«برقصد» و اگر کاسبی نکرد در این هوای سرد لبانش را بگذارد روی کاپوت گرم
ماشین و آن را ببوسد….
دعا میکنم چراغ قرمز زودتر سبز شود. دعا
میکنم ای کاش یکی از مسوولان، سرنشین یکی از این ماشینهای مدل بالا باشد
تا چراغ سبز نشده از ماشینش پیاده شود و دخترک و دوستانش را برای همیشه به
یک سرپناه امن ببرد….
دعا میکنم اما انگار گرمای کاپوت ماشین برای لبان دخترک دلنشین است و
صاحب ماشین قصد پیاده شدن ندارد.
پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است. بعد توضیح داد:
” آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت می شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است.”
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود ................
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید
چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید