سلول 68

پچ پچه های زندانی سلول 68

مادربزرگ مرد و مرا با خودش نبرد

۲۴ سال بدون تو سر شد مادرجون

نوشته شده در شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۸ساعت 19:15 توسط باران|

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

نوشته شده در دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷ساعت 19:15 توسط باران|

دست همیشه به معنای اغوش نیست 

گاهی فقط امنیت است

فقط مثل «دست پدر»

روزت مبارک مهربان

نوشته شده در پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 7:22 توسط باران|

حال ما خوب است 

باور کن

تبریک سال نو به همه دوستان

نوشته شده در پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۵ساعت 10:24 توسط باران|

خوش اومدی به دنیا
غنچه ی ناز و زیبا
***
خنده نشست رو لب ها
وقتی شدی شکوفا
جشن تولد تو
جشن تموم گل ها
حالا باهم می خونیم،
همه می گیم یک صدا
***
غنچه ی ناز کوچک تولدت مبارک
غنچه ی ناز کوچک تولدت مبارک
***
یه کیک و شمع خوشگل
بادکنکای رنگی
وای که چه کیفی داره
جشن به این قشنگی
حالا باهم می خونیم،
همه می گیم یک صدا
***
غنچه ی ناز کوچک تولدت مبارک
غنچه ی ناز کوچک تولدت مبارک

 

18 سالگی چه حسی داره؟

نوشته شده در دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴ساعت 13:51 توسط باران|

سلام حاج خانوم

دوسال گذشت. ابجی بزرگه چند روز پیش پیام گذاشت که پنجشنبه سالگرد حاج خانومه.

گفتم حاج خانوم که اذر فوت کرده بود.

گفت حاج اقا می گه باید به قمری بگیریم.((حالا چرا قمری" ؟؟؟" مطمئنم خود حاج اقا هم نمی دونه.))

پرسیدم  خونه حاج خانوم؟

گفت اره

وقتی این جمله رو نوشتم یه جوری شدم. می دونی چیه حاج خانوم؟ خونه حاج خانوم همیشه خونه حاج خانوم بوده و هست و خواهد بود. چه حاج خانوم باشه چه نباشه. دلم تنگت شد. دلم یه جور خاصی رقیق شد. دلم اشک خواست و ساعتها گریه کردم. 

خیلی بده خیلی بد اینکه کسی خواسته ای ازت داشته باشه و زود از پیشت بره اما خواسته شو براورده نکرده باشی. دلم هنوزم که هنوزه پیشته. با اینکه خواسته تو براورده کردم. با همونی که برام نشون کرده بودی ازدواج کردم.

حاج اقا بعد رفتنت زن گرفت. زن خوبیه. می شناسیش که... همونی که شب عروسیم به خوابش رفتی. بهش یه جعبه شیرینی دادی و گفتی امشب عروسی بهنازه. این شیرینی رو ببر عروسیش . اون هم به وصیتت عمل کرد و شب عروسیم با یه جعبه شیرینی اومد. مادرشوهرم بهش گفت چرا شیرینی اوردی ؟ فقط لبخند زد. مثل همیشه. موقع رقص عروس و داماد سرمون کلی شاباش ریخت و جبران نبودنتو کرد...

می دونی وقتی شنیدم به خوابش اومدی ساعتها تو تنهاییم گریه کردم. ازینکه هنوز دلت پیش من بود. هم دلم غنج رفت هم غصه خوردم. خوبیش این بود که دلم اروم گرفت که خواسته تو براورده کردم.

راستی پرهام و پدرام و شایان هم خوبن . یه عالمه بزرگ شدن. شایان نوه عزیزکرده ت سال اخره. امسال کنکور داره. همه براش دست به دعاییم. تو هم براش دعا کن.

شاید پرهام و پدرام و شایان هیچ وقت متوجه نشن چه جور مادربزرگی رو از دست دادن اما پسرهات می دونن و هنوز بهونه تو می گیرن. خودم دیدم که هنوز وقتی سر قبرت میان اشک تو چشماشونو نمی تونن کنترل کنن. به خوابشون بیا حاج خانوم. بهشون بگو که جات راحته. دیگه درد نداری. دیگه شیمی درمانی نمی شی. بهشون بگو که مامانا غصه بچه هاشونو ببینن غصه می خورن. به خوابشون برو  شاید اروم بگیرن.

بعضی مادرها خیلی مامانن. مثل تو مثل مادرشوهر من. که یه جور خاصی مامانن و هیچ وقت نمی شه فراموششون کرد. 

دیشب یهو که یادت افتادم دلم بدجور گرفت پاشدم وضو گرفتم و دو رکعت نماز برات خوندم. امروز صبح هم برات یه ختم انعام انجام دادم. 

فراموشت نمی کنم.

روحت در ارامش حاج خانوم

 

پ.ن : حاج خانوم مادرشوهر خواهرام بود.

نوشته شده در پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ساعت 8:8 توسط باران|

یک دانشجوی افغانی میگفت زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم.

حرف از حکومت و اوضاع بد افغانستان شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست.

 

استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به این روز افتادند، بلکه هر ملتی حکومتی که سزاورش هست رو میسازه و اتفاقا مردم سوئیس حقشون داشتن حکومتی اینچنین هست و افغان ها هم لیاقتشون بیشتر از اینی که دارند، نیست.

 

دوستم میگفت: کمی احساس تحقیر کردم، به همین خاطر پرسیدم: افغان ها چه کاری باید انجام دهند تا تغییر کنند؟

 

 

استاد فنجون قهوه رو از کنار دهانش پائین آورد و لبخندی زد و گفت:

 

هر سوئیسی در سال ۱۰  کتاب میخواند، تو اگر یک افغانی را دیدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم کشورت سالی یک کتاب بخوانند کشورت تغییر خواهد کرد.

 

این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است.

 

قانونی داریم که همیشه صادق است:

 

""ما به محیط مان عادت می کنیم""

 

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.

 

اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید

 

اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

 

اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

 

"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی

نوشته شده در یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴ساعت 7:35 توسط باران|

از باباکرم چه میدانید؟
باباکرم شخصی بوده از لاتهای قدیم. به اسم رسمی کرم کریمی. قصاب محله بوده و همه از او حساب میبردند. وقتی از کوچه پس کوچه های محله گذر میکرد بچه های فقیر ویتیم وبیچاره ای در طول مسیرش بودند که هر روزه به آنها کمک میکرد و با یک آبنبات آنها را خوشحال میکرد. طوری شده بود که این بچه ها اورا دوست داشتند و بابا کرم صدا میکردن. و هر وقت از دور میآمد بچه ها با شادی دست میزدند و صدا میزدن باباکرم. باباکرم… و آقاکرم قصاب هم برای خوشحال کردن بچه های فقیر یک سر و گردن و نیز با حرکات دست و مدل بابا کرم امروزی از کنار آنها میگذشت و بعدها درکاباره ها با اضافه کردن حرکات دیگر رقص بابا کرمی را تکمیل و تا هم اینک ماندگار و از رقصهای به نام ایرانی باقی ماند.

 

خالی بسته یعنی چی؟؟
در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه "خالی بندی" رواج پیدا کرد

 

 

تاریخچه قمپوز در کردن !
قمپوز در اصل (قپوز) نام توپی است که عثمانی ها در سلسله جنگ هایی که با ایران داشته اند مورد استفاده قرار می دادند. این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمی شد و فقط از باروت و پارچه های کهنه که با فشار درون لوله توپ جای می دادند تشکیل شده بود. هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران بوده است. در جنگ های اولیه بین ایران و عثمانی این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیه ی سربازان ایرانی داشت ولی بعد ها که دست آنها رو شد دیگر فاقد اثر اولیه بود و هر گاه صدای دلخراش این توپ به صدا در می آمد سپاهیان می گفتند : نترسید ، قمپوز در کردند .

 

خواب زن چپه یعنی چی؟
"خواب زن چپه" عبارتی که به توهین و تمسخر در مورد زنان بکار میرود و اسباب تحقیر بانوان است!
اما بدانیم این عبارت تحریفیه از واقعیتِ "خواب ظن چپه".

"ظن" یعنی توهم، گمان بردن و شک کردن و "خواب ظن" هم خوابیه که برمبنای توهم و شک و گمان شکل گرفته، در واقع وقتی چیزی ذهن مارو بخودش مشغول کرده باشه، وقتی در طول روز با موضوعی زیاد سر و کار داشته باشیم، وقتی موضوع حل نشده ای داشته باشیم یا مواردی شبیه به این، همه ی اینها در ناخودآگاه ما بخشی رو به خودش اختصاص میده که تو خواب و رویاهای ما خودش رو نشون می ده و به این خواب ها " خواب ظن" می گن که معمولا بی اعتباره و قابل اعتماد نیست.
هرچند شاید خیلیها این رو بدونن اما هستن افرادی که هنوز بعد از این که زنی خوابی رو تعریف میکنه از جمله ی 
خواب زن چپه استفاده میکنن، واقعیت اینه که مردم عامی بدون آگاهی از نگارش ظن (به اشتباه زن) و جهل از معنی و واقعیت اون، این جمله رو تکرار میکنن!

 

 

چرا رشتی بی غیرت شد؟
در زمان قاجار که زن ها حق رفتن به مدرسه رو نداشتن اولین مردمانی که به دختر هاشون اجازه درس خواندن دادند رشتی ها بودنند، وقتی این خبر به شهر های دیگه رسید، مردمانش میگفتند رشتی ها چقدر بی غیرت هستند که دخترانشون رو به مدرسه میفرستن!! و این تا الان هنوز مونده! در حالی که در زمان حمله خلفای ناحق اعراب به ایران همه جای ایران بزرگ ( ایران، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان، ارمنستان و عراق امروزی) زیر سلطه اعراب رفت غیر از گیلان!
آذرآبادگان شد آذربایجان،
پارس شد فارس،
سپاهان شد اصفهان . . .
اما غیرت گیلک ها نذاشت گیلان رو جیلان کنند 

 

چرا ترک خر شد؟!!!
بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه تبریزیها شورش کردند و بر علیه استبداد و شاه مستکبر قیام کردند. شهر توسط شاه و استعمار انگلیس محاصره شد ۶ماه تمام شهر در محاصره بود. قحطی و کمبود غذا بیداد کرد. اما مردم تسلیم نشدند . پیغام مردم شهر به محاصره کنندگان این بود. غذا تمام شده عیب ندارد یونجه میخوریم. یونجه هم تمام شود برگ درخت میخوریم ولی تسلیم نمیشویم. همه جا پیچید که ترکها خر شدند
افسوس که ما هم دامن زدیم

 

 

فلسفه ى ایشالله ۱۲۰ ساله شى
در دوران هخامنشیان سال کبیسه وجود نداشت همیشه اسفند ماه ۲۹ روز بوده، در تقویم آن زمان هر چهار سال یک روز ذخیره میشد و طی ۱۲۰سال یک ماه ذخیره داشتند که آن سال را بجای ۱۲ماه،۱۳ ماه اعلام میکردند، در ماه سیزدهم هیچکس کار نمیکرد همه با خرج حکومت جشن میگرفتند بنابراین مردم در حق هم دعا میکردند که ۱۲۰سال عمر کنند تا حداقل یک جشن یک ماهه را ببینند.!!!

 

نوشته شده در یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴ساعت 7:49 توسط باران|

بلاگفای لعنتی واقعا درست شد؟

از لینک زیر می تونید به وبلاگاتون دسترسی پیدا کنید

https://web.archive.org/web

نوشته شده در چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴ساعت 7:24 توسط باران|

ای اردبیهشت!

ریشه یابی نامت را می خواهند چه کار؟

عالمی می داند خدا بخشی از بهشتش را درماه زیبای تو جا گذاشته است...

 

نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 0:58 توسط باران|

تنها تو اگر طلوع کنی شعر اردیبهشتی ام سیب خواهد داد

 

نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 7:2 توسط باران|

 

نوشته شده در سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 7:25 توسط باران|

مراقب شمعدانیهایت باش

اردی بهشت 

ماه عاشقی های بی ملاحظه است...

اصلا معلوم نیست که هدر قالب وبم عکس از برگهای این شمعدونی زیباست ...هان؟؟؟

نوشته شده در دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 7:19 توسط باران|

اردیبهشت از آن ماه های لعنتی ست که در آن کوه می چسبد...دریا می چسبد...با دوستان در خیابان ها بودن می چسبد...در خانه بودن و ولو بودن زیر دست و پای مادر می چسبد...تمام رنگ ها برای پوشیدن خوب اند...هوا، جان میدهد برای عاشقی کردن و کیفور شدن درهمه چیز...آنقدر این اردیبهشت برای همه چیز و همه کار، دوست داشتنی ست که یک ماه برایش کم است و باید کم کمش شش ماه تمدید شود!

 

گل ابی "عزیز"

 

نوشته شده در یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 6:16 توسط باران|

اون وقتا که بچه دبستانی بودم 12 اردیبهشت همیشه بهترین روز سال تحصیلی بود. تو این روز درسی داده نمی شد. امتحانی گرفته نمی شد. تمام مدرسه پر از دسته گلهای رنگارنگ می شد و عطر گل تمام مدرسه رو پر می کرد. میز معلم تا یک هفته همیشه پر از کادو و گل بود.  اون روز بچه ها مجاز بودن هر کاری که دلشون خواست انجام بدن. اصلا شاید بچه ها با اوردن گلهای رنگارنگ و کادو دل معلم رو می بردن که مجوز هر کاری بهشون داده بشه. بزن و بکوب و برقص و بدون مانتو شلوار و مقنعه تو مدرسه گشتن و ... . کارهایی که من انجامش نمی دادم اما از دیدنشون ذوق می کردم. مثه این عکس از پنجم ابتدائی م که سال پیش تو وبم گذاشته بودم. همیشه از اون بچگی تا الان که یه عالمه بزرگ شدم و سالهاست که نه مدرسه می رم و نه دانشگاه هنوز 12 اردیبهشت برام زیباترین روز اردیبهشته.12 اردیبهشت همیشه و همیشه برام عطر بهار نارنج می ده. عطر روزهای خوب کودکی عطر هوای خوش بهاری رو می ده. عطر روزهایی که معلمها شاد بودن.. یادمه بچه ها می گفتن معلمها تو دفتر می رقصن. با اینکه هیچ وقت ندیدم اما از شنیدن این حرف هم ذوق می کردم. چون این روز رو خیلی دوست داشتم هیچ وقت دلم نمی خواست این روز تعطیل باشه. اما امسال...

این روز رو به همه ی معلمهایی که 12 سال برام زحمت کشیدن تبریک می گم. همینطور به هممممممه ی معلمهایی که واقعا مثه شمع می سوزند تا جهانی رو روشن کنند.

مخصوص مخصوص خانم اخوان رضایت معلم اول ابتدائی م. خانم معتمد معلم سوم ابتدائی م. خانم بابائی معلم پنجم ابتدائی م. خانم صفار معصوم دبیر علوم تجربی و ریاضی راهنمائی م. شادروان خانم یزدانبخش دبیر ریاضی اول دبیرستانم (روحش شاد). خانم نیکنام دبیر شیمی اول دبیرستانم. خانم زاهدی فر دبیر زیست اول دبیرستانم. خانم شیوعی دبیر ریاضی اول دبیرستانم .خانم ساده دبیر شیمی پیش دانشگاهیم.

و

تمام دوستان معلم وبلاگم تبریک عرض می کنم.

 معلم تو را سپاس

روزت مبارک.

اما امسال 12 اردیبهشت تعطیله 

اما بازم قشنگ و دوست داشتنیه

مهربان خیال خنده هایت سرتا پای مرا اردی بهشت می کند

 

 

اول ... یک جمله بگویم!

راستش

گاهی از شدت علاقه به زندگی

                    حتی سنگ ها را هم می بوسم،

کلمه ها را

کتاب ها را

آدم ها را ...!

دارم دیوانه می شوم از حلول، 

از میل حلول در هر چه هست

در هر چه نیست

در هر چه که هر چه

چه ...!

و هی فکر می کنم ، 

مخصوصا به تو فکر می کنم ،

آنفدر فکر می کنم

                که یادم می رود به چه فکر می کنم.

به تو فکر می کنم

مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید ،

                                            به تو فکر می کنم

مثل مسافر به راه

مثل علف به ابر

مثل شکوفه به صبح وُ  

مثل واژه به شعر .

به تو فکر می کنم

مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت ،

به تو فکر می کنم 

مثل کوچه به روز 

مثل نوشتن به نی  

مثل خدا به کافر خویش و

مثل زندان به زندگی.

به تو فکر می کنم

مثل برهنگی به لمس وُ تن به شست و شو .

به تو فکر می کنم

 مثل کلید به قفل 

مثل قصه به کودک 

مثل پری به چشمه وُ پسین به پروانه .

به تو فکر می کنم

مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب . 

به تو فکر می کنم 

مثل اَبونواس به می

مثل نقطه به خط 

مثل حروف الفباء به عین 

مثل حروف الفباء به شین

مثل حروف الفباء به قاف .

همین !

هر چه گفتم

انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود .

حالا باید بخوابم

فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد

مثل دریا به ادامه ی خویش .

-شعر از سید علی صالحی

 

روزت مبارک مهربانم

 

روزت مبارک بابا

 

 

نوشته شده در شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 6:26 توسط باران|

روز کارگر برما مبارک

این هم عکسی از داخل مجتمع مون

کلاه سفیده مدیرمجتمع است

بهترین مدیر دنیاست

نوشته شده در جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 11:52 توسط باران|

خلیج همیشه فارس ایران

نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 6:47 توسط باران|

نوشته شده در چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 6:44 توسط باران|

 اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل باشد!

 

پله های خوشبخت 

نوشته شده در سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 6:42 توسط باران|



سبز میدان رشت 13بهمن 92



بازار رشت راسته اسباب بازی فروشی

دکمه ها و چشمهای ادم برفی از چرخ ماشین اسباب بازیه . دماغش دسته شمشیر اسباب بازیه.دهنش چرخ دنده ماشین اسباب بازیه . کلاهش هم جای این وسایل شن بازیه.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲ساعت 9:24 توسط باران|

عزیز من!
خوشبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی،ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز ، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده از شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است..
همسفر!

در این راه طولانی که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند.
خواهش می‌کنم! مخواه یکی شویم، مطلقا…

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم، و هرچه من دوست دارم، به همان‌گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد. مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهایمان یکی.

همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است…

عزیز من! دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق، و یکی کافی‌ست!

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست…

عزیز من! اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار نباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم، اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.

بیا بحث کنیم. بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. بیا کلنجار برویم. اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم…

من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. بی‌ آن که قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من! بیا متفاوت باشیم…

نوشته شده در سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ساعت 12:4 توسط باران|


پروفسور مجید سمیعی ریيس فدراسیون جهانی انجمن جراحان مغز و اعصاب و ریيس بیمارستان علوم عصبی هانوفر آلمان، براي ويزيت و مداواي جانبازان جنگ ايران و عراق به ايران آمده است...
او به همراه دستيارانش سالانه چند بار براي اين منظور به ايران سفر ميكند و در ازاي جراحي اين افراد هيچ مبلغي دريافت نمي كند و اين كار را وظيفه خود مي داند...

به افتخار اين بزرگ مرد ايران زمين ... 






 طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست


تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

برگرفته از ایمیل


مجید سمیعی (زاده ۲۹ خرداد ۱۳۱۶ در محله ساغریسازان رشت) پزشک و جراح مغز و اعصاب سرشناس ایرانی است. او در حال حاضر ریاست فدراسیون جهانی انجمن جراحان اعصاب و ریاست بیمارستان علوم عصبی هانوفر در آلمان را بر عهده دارد که خود بنیان گذار آن بوده است .

اطلاعات بیشتر

نوشته شده در شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲ساعت 13:53 توسط باران|

نیوشای عزیز لطف کرد و تصویر یکی از کوزه هام رو که در کنج خونه ش جا گرفته برام فرستاده




ممنونم عزیزم
فکر جالبی بود

نوشته شده در سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ساعت 16:20 توسط باران|


   

نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲ساعت 10:58 توسط باران|





سپاس فراوان از همه دوستانی که چه بصورت پیامک ، چه تلفنی ، چه کامنتهای خصوصی و چه عمومی تولدمو تبریک گفتن . خیلی شرمنده شدم. خیلی محبت دارید . خیلی دوستون دارم . خیلی خوشحالم دوستای خوبی مثه شما دارم .

نوشته شده در سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ساعت 12:21 توسط باران|

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد                  دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت                به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد


ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش                 دلم از عشوه شیرین شکر خای تو خوش

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف                        همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

نوشته شده در یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ساعت 9:1 توسط باران|



نوشته شده در شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲ساعت 16:46 توسط باران|

دیشب مادرجون شايان به ميهماني خدا رفت

همون مادرجونی که می خواست شایان یه دختر موطلایی باشه

همون مادرجونی که خواب دیده بود پرهام یه دختر چشم ابی می شه

همون مادرجونی که دوست داشت پدرام یه پسر چشم طوسی بشه

همون مادرجونی که برا خودش پدیده ای بود

همون مادرجونی که به نظر من اسطوره بود

همون مادرجونی که طبعش خعلی بلند بود

همون مادرجونی که 6 سال پیش درموردش دکترا بر این اتفاق نظر شده بودن 6 ماه بیشتر زنده نیست پس بهتره ازارش ندید و شیمی درمانی انجام نشه

همون مادرجونی که اونقدر به زندگی امیدوار بود که می خواست دانشگاه رفتن پرهام کوچولوشو ببینه

همون مادرجونی که اونقدر با مرگ دست و پنجه نرم کرد که مرگو شکست داده بود

همون مادرجونی که این اواخر می گفت فقط مونده پاهام خوب شه . راه بیفتم دیگه خوب خوبم.

همون مادرجونی که صبح جمعه ها به خونه شایان و پرهام و پدرام زنگ می زد و می گفت زودتر بیاین دیگه . بعد که میومدن بهشون ناهار می داد ، بعد یه استراحت کوتاه زود زود راهیشون می کرد که زودتر برید تا به کاراتون برسید.

همون مادرجونی که اونقدر قوی بود که خودش می گفت من کوه رو جابجا می کنم

همون مادرجونی که خودش هیچ وقت باورش نشد سرطان داره به همین علت به جای 6 ماه 6 سال دیگه زندگی کرد تا  به پزشکا یاداور شه که همیشه حرف ، حرف شمانیست.بهشون یاداور شه که انسان اونقدر قوی و پر از انرژیه که با امید واقعا می تونه کوهی رو جابجا کنه.

همون مادرجونی که اونقدر سرزنده بود که ما هم باورمون شده بود که هیچ وقت مرگ نمی تونه  شکستش بده.

اره همون مادرجون

همون مادرجون دیروز ساعت 9 صبح به میهمانی خدا رفت

همون مادرجونی که همین که داخل قبر گذاشتنش صدای الله اکبر اذان ظهر بلند شد.

همون سِد خانَم* شوهرش

همون حاج خانوم عروس و پسراش

همون خانوم سادات برادرزاده هاش

همون مادرجون شایان و پرهام و پدرام


یک عمر خسته ، ساکت و آرام غصه خورد

امروز روی تخت شفاخانه جان سپرد

قدش رسید دست خدا را گرفت و رفت

مادربزرگ مُرد و مرا با خودش نبرد


* سید خانوم

نوشته شده در جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲ساعت 20:32 توسط باران|


روز ميلاد تو باران آمد
روز ميلاد تو بود
كه هوا
بوي شبنم و شقايق مي داد
و خدا مي خنديد
عطر ياس از در و ديوار هوا مي پاشيد
و نسيم از تو بشارت مي داد
باد بر پنجره پا مي كوبيد
زلف افشان را بيد
در مسير تو پريشان مي كرد
هر كجا سروي بود
به تواضع سر راه تو بر پا مي خواست
تاكها با تو تباني كردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سركه ها را خبر آمدنت شيرين كرد
برگ ها از سر تعظيم تو مي رقصيدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشي كرد
و به تر دستي استاد ازل
شعبده اي بر پا بود
گوشها منتظر
اولين گريه ي شيرين تو بود

چشمها منتظر
اولين ساغر سيماي تو بود

روز ميلاد تو باز
مثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابر ها مژده ي ديدار تو را مي دادند
رعد در حنجره از شوق تماشاي تو غوغا مي كرد
طبل آغاز تو را مي كوبيد
برق آغاز تو را مي تابيد
مه فضا را به هواي تو در آغوش گرفت
آن سوي پيله ي مه
ماه تا فرصت ديدار تو بيدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهماني شد
شعر از مركب فرخنده ي احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادي كردند
و غزل
قالب همواره ي توصيف تو شد

روز ميلاد تو باز
آسمان جشن گرفت

و به يمن قدم سبز تو باران باريد
اي تسلاي خزان
سينه ي پر عطشم
كه ز گرماي حضور خشكي تاول زده است
از عبور نفس خيس تو باراني
اي تمناي بهار
سينه از بركت ميلاد تو نوراني باد
در دل خسته ام از عشق چراغاني باد
سرنوشت من و دل آنچه تو مي داني باد
عشقم از بيم رقيبان تو پنهاني باد


شعر از زنده یاد مجتبی کاشانی


پ ن :   پست پیشنهادی


نوشته شده در یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲ساعت 15:14 توسط باران|

خیلی وقت بود که می خواستم لینکهای وبمو که دیگه اپدیت نمی کنن رو از لیست لینکام حذف کنم.الان که بیکارم وقتشه

از شکلات شروع می کنم . درسته خیلی وقته وبشو حذف کرده اما جزء اولین دوستای وبمه. یه دوست خیلی خیلی قدیمی ، از دوستای افتابلاگم . دلم نمیاد حذفش کنم به امید اینکه یه روز دوباره وبش راه بیفته و ما از مطالب علمی که برامون می ذاشت فیض ببریم.  می رم سراغ بعدی . بعدی: وب ریاضیدانه . اینو حذف نمی کنم قصد حذف کردنشم ندارم چون حس می کنم با این که کم می نویسه اما خاصه چون دانشجوی پزشکیه اما اسم وبش ریاضیدانه . دوسش دارم . می رم بعدی. مجنون. این هم جزء اولین دوستای وب افتابلاگم بوده. اینم پس هیچی. بعدی وب نازدونه ها که دوست دارم مامانشونو ببینم و ببوسمش بس که این مامان دوست داشتنیه با اون نتیجه گیریای بسیار خاصش.بعدی : دکتر خودم. این هم چون ریاضی می خونه و کمی تا قسمتی درکش می کنم وبشو دوست دارم. بعدی: نیما رهایی. هنرپیشه گیلانی که طی یه موضوع بچه گانه باهم دوست شدیم و اولین بار اون به وبم سر زد و تولدمو تبریک گفت. بعدی: افق (طیبه) یه دوست مهربون وخواستنی که حیفه فراموش شه. بعدی:ورود ممنوع . وب یه پسر یزدی که خیلی وقته اپ نمیکنه اما اوایل پستهای جالبی می ذاشت . بعدی: نچیر دختر کرد که تنها دوست کردمه . با اینکه مدتهاست نمی نویسه اما نشد که حذف بشه . بعدی:پروای گیلان بود که سیزده بدر پرارسال وبشو پیدا کردم و کلی با هم خاطره خوب و بد داریم . بعدی:وب  پژوهش هنر امیر خان بچه خوب اصفهان که یه روز از روزهای ماه رمضون با وب دیگرش اشنا شدم و نوشته هاشو دوست دارم. بعدی: لی لی نوشت ، وب لی لی من که به من افتخار داده و پیشم اومده و همین امسال عید باهاش اشنا شدم. بعدی : در خاطرم بمان ، وب دوستی که مدتهاست می خونم و براش نظر می ذارم ، درسته هیچ وقت تا به حال به وبم نیومده امابه دلیل مطالب تاپ وبش و به دلیل خونگرم بودن خودش باز بهش سر می زنم . بعدی: وب ابجی جونمه که تمام دنیام پاک بشه وب این بیتای بی همتام پاک نمی شه. بعدی وب مستانه جونه که هیچ کس به من سر نزنه مستانه تنها کسیه که بهم سر می زنه ولو در حد یه شعر. بعدی: وب نابخشوده است که به علت تیپ خاص وبش سعی می کنم شبهای جمعه حتما به وبش سر بزنم و منتظر بمونم تا جوابمو بده . بعدی: وب ناهیدکوچولووووو ست . دختر ایرانی در کشوری عربی . ساده بودنشو خیلی دوست دارم.بعدی: وب پرسیسکی وراچ ه که در اولین فرصتی که دسترسی به نت داشته باشم اولین وب ایشون رو باز می کنم تا ببینم پست جدید گذاشته یا نه ؟ هر چند به وبم سر نمی زنه اما مثه وب درخاطرم بمان به خاطر خونگرم بودنش مدام بهش سر می زنم . بعدی: افشین معشوری ، که جزء اولین دوستای وبم بود و ارادت خاصی هم به ایشون دارم . بعدی: فانوس به دستان ه که تا مدتها فکر می کردم دختره .درست یه سال و نیم پیش متوجه شدم با یه پسر طرفم. بعدی: فرشته جزء اولین دوستای مجازیمه یادش بخیر تو افتابلاگ طبق اماری که تو صفحه اول مدیریت وب می ذاشتن وب من محبوبترین وب در افتابلاگ تو ایران بود و وب ایشون جزء بهترین وب. بعدی: گیلانمهر جزء اولین دوستای وبلاگیمه،بعدی: شیطنتها که جزء مشتریام بود . بعدی: حریرستان که یه روز مهمان خونه گرم و صمیمی ش بودم و به خاطر خودش وبشو دوست دارم. بعدی: علی یگانه از هنرمندان خواننده استانمه که ترانه دختر همسایه شو خیلی دوست دارم . بعدی یادداشت های من خبرنگار شیطون احتمالا زنجانی که عاشق جواب دادن به کامنتاشم . بعدی: پریزاد که عاشق نقاشیهاشم . بعدی: یادداشتی که با این که کم می نویسه ولی به خاطر مرامش خیلی خواستنیه. بعدی:توکالی به احترام شعرهای قشنگ گیلکیش حیفه حذف شه . بعدی: رها دختر پاییزی من که من عاشق نوشته های محبوبه مامان رها هستم و همیشه توجه و مهربونیشو ستایش می کنم . بعدی: سیب زندگی پسر فوق العاده اروم و مهربون که جزء اولین دوستای وبلاگیم بود اما حیف که وب زیبای قبلیش رو که با پر از احساس نوشته بود حذف کرد. بعدی: گیاه کوچک . بعدی :یاسی که یه مدت خیلی بهم سر می زد. بعدی: چشم مخمور که مهدی هم از اولین دوستای وبلاگیم بود. بعدی: من و خدای من زهرا که بخاطر معرفتش دوسش دارم. بعدی: گیله مرد که عمو گیلانی هم اولین عموی تو دنیای مجازیمه . بعدی:پروانه خوب و همیشه همراهم که خیلی وقتها همدم تنهاییهامه . بعدی: شیرین بانوی مهربان که وقتی برا اولین بار دیدمش خواستم به دستاش بوسه بزنم بخاطر محبتش نسبت به دانش اموزانش. بعدی:شکوفه صورتی که عاشق نوشته هاشم. بعدی:سعیده دوست داشتنی از اصفهان زیبا که قلمش واقعا قابل تحسینه. بعدی:داستانک های طاها که عاشق ارامش خاص نوشته هاشم. بعدی:دنیای کوچک من سپیده که با اینکه نوشته هاش از خودش نیست اما انتخاباش جالب و دوست داشتنیه. بعدی: سوز عشق استاد نعمتی که طی یک وبگردی هنری وبشونو پیدا کردم  و به بنده افتخار داد و تا مغازه م برا دیدنم اومد. بعدی دوکلام حرف حساب . بعدی مرداد داغ چهل ودو نسیم که نوشته هاش و جورخاصی دوست دارم. بعدی : یادداشت های یه ادم معلوم که همه چیزش سبزه ، وبش ، نگاهش ، همه چیزش. بعدی: خوشنویسی استاد طوفانی که تو جشنواره جزیره خارک با ایشون اشنا شدم.دیدن خوشنویسیاش ارامش خاصی بهم می ده.بعدی: روزمرگیهای اوای خوبم که هرازگاهی گریزی می زنم و چند تا از پستاشو با هم می خونم اما اون همیشه منو با کامنتهای پشت سر همش شرمنده می کنه . بعدی: ماندستان امروز ، وب زیبا و خواستنی اقای زارعی. بعدی: وب مجتبی یگانه همسایه مغازم . بعدی: وب صادق که جزء اولین دوستای وبیمه . بعدی: وب فرگل مهربونم که همیشه و بهتره بگم هر روز منو شرمنده ی اسمسهای قشنگش می کنه . بعدی: وب ایدای خوبم با اون تیپ خاص پستا و مهربونی های مخصوصش. بعدی وب شکیبا . بعدی : وب نوشته های یک جراح که گل سرسبد لینکای وبمه و ایشون هم جزء اولین دوستای افتابلاگیم بود. بعدی: وب مهرناز عزیز بچه خونگرم بوشهر. بعدی وب دوم دکتر حکیم باشی ما . بعدی وب استاد غلامرضا جوکار که خوندن وبشون منو یاد مناجات خواجه عبدالله انصاری می ندازه . بعدی: وب دانشمند کوچولوی خونمون خواهرزاده عزیز بنده . بعدی : وب یه دانشجوی پزشکی که کلی مطلب پزشکی ازش یاد گرفتیم .پس حذف این اخری هم منتفی می شه

به اخری که می رسم یادم می یاد که فردا  وبم تو بلاگفا 3 ساله می شه.

خواستم از همه تون تشکر کنم. چه اونایی که سر می زنن ، چه اونایی که سر نمی زنن، چه اونایی که تو لینکامن و من تو لینکاشون نیستم،چه اونایی که من تو لینکاشون هستم و اما وبشون تو لینک منِ بد نیست . چه دوستانی که وب ندارن و به وبم سر می زنن . با تک تکتون کلی خاطره دارم . ممنون از این که هستید، از این که سر می زنید ، از این که همیشه مهربونیاتون شامل حالم شده. بهم امیدواری می دید. شاید اگه شما نبودید این وب هم خیلی وقت پیش دیگه آپدیت نمی شد.

سه سال گذشت درکنار شما خوبان. من هیچ وقت انشام خوب نبوده. نوشته هام تاپ نیست. اما خیلی خوشحالم که این همه دوست دارم که در کنارمن. دلم همیشه براتون تنگ می شه  و دوستون دارم.

نوشته شده در جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ساعت 10:3 توسط باران|


آخرين مطالب
» ۳۵۲
» دلتنگی
» 350 روزت مبارک مهربان
» 349 دوکلوم حرف حساب
» 348- تولدت مبارک شایانم
» 347 - حاج خانوم
» 346-از کتاب: یک روز را ۳۶۵ بار تکرار نکن
» 343-جالبه...بخونید.
» 342
» 341-هفدهمین روز اردیبهشت زیباتون پر از اتفاقهای خوب
Design By : Ghaleb-Fa