زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

وصیت نامه من....

وصـــــیـــــــت نـــامـــه قرن بیست و یکی من

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند... ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید ! خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ، گناه که نکردم !

مراسم ختم م...ن رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!

توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترهم نمی کنه ! بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه !

من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!! یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!! روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

فیس بوکم رو بلاک نکنید ، وبلاگم را نبندید ،گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه ! به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک ! شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !! هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !!

و در آخر : بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ

او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک پاییز زرد در 20 سالـگـی مــرد و در X سالـگــی بــه خـاک سـپــرده شــد !

دنیا میتواند زیبا شود...

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند

همین‌ها هستند ..
مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی ..
... آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی ، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند ، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند ..
... آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست ، بهشان جا می دهند ، گاهی بغلشان می کنند ..
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند ، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ..

یا گاهی دفتریادداشتی ، نشان کتابی ، پیکسلی .. آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه ..
آدم‌های پیامک‌های آخر شب ، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب ، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند ،
آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه ، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی ..
آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند ..
آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست ، به پرنده ها هست ..
آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی ، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی ..
آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند ..
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن ..!!
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست ، با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد … چیزی شبیه یک بوسه

دنیای مجازی

یک روز در حالی که به شدت گرسنه بودم با عجله وارد یک رستوران شدم و در گوشه ای نشستم. امیدوار بودم با استفاده از فرصت غذا خوردن کارهاى کامپیوتریم را هم انجام دهم..

غذا را سفارش دادم و لپ تاپم را روشن کردم. می خواستم شروع به کار کنم که ناگهان صدای بچگانه ای مرا از جایم تکان داد: "آقا، شما پول خرد دارید؟"
...
- "ندارم ، بچه."
...
- "من فقط می خواهم یک نان بخرم."

- "باشه، خودم یک نان برای تو می خرم."

در صندوق پست الکترونیکی نامه های جدید زیادی داشتم و مشغول باز کردن و خواندن آنها بودم که صدا دوباره گفت:

- "آقا، ممکن است کمی کره و پنیر هم برای من بگیرید؟ می خواهم با نان بخورم."

- "باشه، اما دیگه مزاحم من نشو. سرم شلوغه، باشه؟"

غذای من را آوردند. برای آن پسر بچه هم غذا سفارش دادم، خدمتکار از من پرسید که آیا او را از رستوران بیرون کند؟ مانع او شدم و به او گفتم: "اشکالی نداره، بذار اینجا بمونه."

پسرک که در مقابل من نشسته بود از من پرسید: "آقا، دارید چه کار می کنید؟"

- "نامه های الکترونیکی ام را چک می کنم. یعنی پیام هایی که دیگران از طریق شبکه اینترنت به من ارسال کرده اند. مثل نامه است، اما از طریق شبکه اینترنت فرستاده می شود."

می دانستم پسرک چیزی درباره اینترنت و حرف هایی که من می زدم، نمی فهمد اما امیدوار بودم هر چه زودتر دست از سوال هایش بردارد و رهایم کند.

- "آقا، شما شبکه اینترنت دارید؟"

- "بله، در دنیای امروز شبکه اینترنت خیلی مهم است."

- "شبکه اینترنت چیست؟"

- "جایی است که در آنجا می توانیم چیزهایی مثل خبرها و کتاب ها را بخوانیم، موسیقی بشنویم، فیلم ببینیم و با دوستان جدید آشنا بشویم. در این دنیای مجازی همه چیز وجود دارد."

- "مجازی چیست؟"

سعی می کردم با ساده ترین کلمه ها به او توضیح بدهم. هر چند که می دانستم زیاد متوجه نمی شود. فقط می خواستم پس از توضیحاتم بتوانم با آسودگی غذایم را بخورم.

- "چیزهای مجازی، چیزهایی هستند که نمی توانیم آنها را لمس کنیم یا با حواسمان آنها را تجربه کنیم. اما در همین دنیای مجازی می توانیم کارهای زیادی انجام دهیم و به تخیلات خودمان باور داشته باشیم."

- "چقدر خوب، من دنیای مجازی را دوست دارم."

- "ببینم پسر، مگر تو معنی مجازی را فهمیدی؟"

- "آره آقا، من هم در دنیای مجازی زندگی می کنم."

تعجب کردم و پرسیدم: "مگر تو هم کامپیوتر داری؟"

- "نه، اما دنیای من همین طور است. مثل یک دنیای مجازی. مادرم هر روز تا وقت شب بیرون کار می کند. من هر روز باید مواظب برادر کوچکم باشم که همیشه گرسنه و تشنه است. من به او آب می دهم و به دروغ به او می گویم که آش است. خواهر بزرگم هر روز بیرون می رود و می گوید که تن فروشی می کند، اما وقتی بر می گردد، می بینم که تن اش وجود دارد. پدرم خیلی وقت پیش زندانی شد. من همیشه فکر می کردم که خانواده یعنی جایی که همه باهم در یک خانه زندگی می کنند و غذای زیادی دارند. فکر می کردم که هر روز می توانم به مدرسه بروم و دکتر بشوم. آقا، این یک دنیای مجازی است، نه ؟"

رایانه همراهم را خاموش کردم و نتوانستم مانع ریختن اشک هایم بشوم. پس از این که پسرک غذایش را خورد، حساب کردم و پولی به او دادم. او لبخندی به من زد که در تمام زندگیم خیلی کم دیده بودم. گفت: "خیلی ممنونم. شما آدم خوبی هستید."

در آن زمان احساس کردم ما هر روز مدت زیادی در دنیای مسخره مجازی زندگی می کنیم، اما به خیلی از حقیقت های بی رحم توجهی نمی کنیم.