زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

دنیای مجازی

یک روز در حالی که به شدت گرسنه بودم با عجله وارد یک رستوران شدم و در گوشه ای نشستم. امیدوار بودم با استفاده از فرصت غذا خوردن کارهاى کامپیوتریم را هم انجام دهم..

غذا را سفارش دادم و لپ تاپم را روشن کردم. می خواستم شروع به کار کنم که ناگهان صدای بچگانه ای مرا از جایم تکان داد: "آقا، شما پول خرد دارید؟"
...
- "ندارم ، بچه."
...
- "من فقط می خواهم یک نان بخرم."

- "باشه، خودم یک نان برای تو می خرم."

در صندوق پست الکترونیکی نامه های جدید زیادی داشتم و مشغول باز کردن و خواندن آنها بودم که صدا دوباره گفت:

- "آقا، ممکن است کمی کره و پنیر هم برای من بگیرید؟ می خواهم با نان بخورم."

- "باشه، اما دیگه مزاحم من نشو. سرم شلوغه، باشه؟"

غذای من را آوردند. برای آن پسر بچه هم غذا سفارش دادم، خدمتکار از من پرسید که آیا او را از رستوران بیرون کند؟ مانع او شدم و به او گفتم: "اشکالی نداره، بذار اینجا بمونه."

پسرک که در مقابل من نشسته بود از من پرسید: "آقا، دارید چه کار می کنید؟"

- "نامه های الکترونیکی ام را چک می کنم. یعنی پیام هایی که دیگران از طریق شبکه اینترنت به من ارسال کرده اند. مثل نامه است، اما از طریق شبکه اینترنت فرستاده می شود."

می دانستم پسرک چیزی درباره اینترنت و حرف هایی که من می زدم، نمی فهمد اما امیدوار بودم هر چه زودتر دست از سوال هایش بردارد و رهایم کند.

- "آقا، شما شبکه اینترنت دارید؟"

- "بله، در دنیای امروز شبکه اینترنت خیلی مهم است."

- "شبکه اینترنت چیست؟"

- "جایی است که در آنجا می توانیم چیزهایی مثل خبرها و کتاب ها را بخوانیم، موسیقی بشنویم، فیلم ببینیم و با دوستان جدید آشنا بشویم. در این دنیای مجازی همه چیز وجود دارد."

- "مجازی چیست؟"

سعی می کردم با ساده ترین کلمه ها به او توضیح بدهم. هر چند که می دانستم زیاد متوجه نمی شود. فقط می خواستم پس از توضیحاتم بتوانم با آسودگی غذایم را بخورم.

- "چیزهای مجازی، چیزهایی هستند که نمی توانیم آنها را لمس کنیم یا با حواسمان آنها را تجربه کنیم. اما در همین دنیای مجازی می توانیم کارهای زیادی انجام دهیم و به تخیلات خودمان باور داشته باشیم."

- "چقدر خوب، من دنیای مجازی را دوست دارم."

- "ببینم پسر، مگر تو معنی مجازی را فهمیدی؟"

- "آره آقا، من هم در دنیای مجازی زندگی می کنم."

تعجب کردم و پرسیدم: "مگر تو هم کامپیوتر داری؟"

- "نه، اما دنیای من همین طور است. مثل یک دنیای مجازی. مادرم هر روز تا وقت شب بیرون کار می کند. من هر روز باید مواظب برادر کوچکم باشم که همیشه گرسنه و تشنه است. من به او آب می دهم و به دروغ به او می گویم که آش است. خواهر بزرگم هر روز بیرون می رود و می گوید که تن فروشی می کند، اما وقتی بر می گردد، می بینم که تن اش وجود دارد. پدرم خیلی وقت پیش زندانی شد. من همیشه فکر می کردم که خانواده یعنی جایی که همه باهم در یک خانه زندگی می کنند و غذای زیادی دارند. فکر می کردم که هر روز می توانم به مدرسه بروم و دکتر بشوم. آقا، این یک دنیای مجازی است، نه ؟"

رایانه همراهم را خاموش کردم و نتوانستم مانع ریختن اشک هایم بشوم. پس از این که پسرک غذایش را خورد، حساب کردم و پولی به او دادم. او لبخندی به من زد که در تمام زندگیم خیلی کم دیده بودم. گفت: "خیلی ممنونم. شما آدم خوبی هستید."

در آن زمان احساس کردم ما هر روز مدت زیادی در دنیای مسخره مجازی زندگی می کنیم، اما به خیلی از حقیقت های بی رحم توجهی نمی کنیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
3 کله پوک 2 آذر 1390 ساعت 19:42 http://kalepuck.blogfa.com


خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قشنگ بود.....!

مرسی
فقط چرا اینقدر گریه میکنی!!!!!

3 کله پوک 3 آذر 1390 ساعت 16:33 http://kalepuck.blogfa.com

این قدر تاثیر گزار بود گریم گرفت..................

آخـــــی فدای دل نازکت....

پانیذ 7 آذر 1390 ساعت 16:37

دادا جون سلام اشک مارو در آوردی که... اومدم بگم یه وبلاگ جدید با دوستام باز کردم لینکت میکنم یادت نره بیای ها...

ببخشید اگه ناراحتت کردم...
اسم وبلاگ رو بده که بیام....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد