زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

آخ که امشب...


تخته پشتم یکسره یخ کرده است هر چقدر که لباس می پوشم فایده ندارد من سردم اینجا سرد است این آتش بخاری هم مرا گرم نمی کند قرص می خورم که بخوابم قرص می خورم که زمان بگذرد قرص می خورم که بمیرم. هه ولی مردنی در کار نیست فقط رخوت است که به سراغم می آید نه حتی خواب. این قرصها هیچ کدام دردی از من دوا نمی کند این چمدانهای بسته این کتابهای توی کارتن این من که این روزها میان بودن و نبودن نبودن را انتخاب کرده ام و چشمهایی که آن ته ته اش هم دیگر نه گرمایی هست نه برق شیطنت و دهانی که دیگر نه به خنده از ته دلی  باز می شود نه به دوستت دارمی! و دلی که دیگر دل من نیست دل من که می تپید پی هر چیزی!و روزها دارند می گذرند و دیگر بر نخواهند گشت آی روزهای رفته بر خواهید گشت؟ نه


می دانم تلخ می نویسم می دانم گاهی شادی توی هیاهو توی دلتنگی گم شد . دستم نمی رود دروغ بنویسم دستم نمی رود بنویسم آهای من خوشبختم بنویسم چیزی میان این روزگار گم نکرده ام.

پ ن پ های من (3)

رفتم واسه ثبت نام رانندگی زَنه میگه واسه آموزش اومدین !؟؟!! گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ
پول میدم که منو سوار ماشینتون کُنین بشینم رو پای راننده قان قان کُنم

میخوایم بریم خونه ی جدیدمون ، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم ؟!!
میگم : پ نه پ ! راست کلیک کن ، کات کنشون ، برو تو خونه جدیده پیست کن

زنگ زدم فست فود غذا بیارن، طرف میگه بفرستم واستون؟ پــَــــ نــه پــَــــ آپلود کن، لینکش رو بده دانلود میکنم

با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم

رفتم عکاسی عکس پرسنلی بگیرم عکاسه میگه عکس اداری میخوای؟؟
پــَــ نه پــَــ واسه پروفایل فیسبوکم میخوام!؟

رفتیم رستوران، میگم 2 تا جوجه لطفا، میگه جوجه کباب؟ پـــ نه پــــــ ازین جوجه رنگیا، یه قرمز بدین یه سبز

رفتم بانک یه ساعت تو صف وایسادم. چک رو دادم به متصدی تازه طرف میگه پول میخوای ؟
نه پــــ وایسادم ازت ماچ بگیرم

رفتم آرایشگاه میگه اومدی موهاتو کوتاه کنی ؟ پ ن پ بیا بریم درختای حیاطمونو هرس کن

تو پارک نشتم دارم روزنامه میخونم یارو اومده میگه: داری روزنامه میخونی؟میگم:پـ نـ پـ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم برگشه

به رفیقم میگم شو جدید داری؟
میگه تصویری؟
پـــَ نـــَ صوتی

میگم میشه پاتو از رو پام برداری؟ میگه درد گرفت؟؟؟ پ ن میخوام از جای کفشت رو پام عکس هنری بندازم

میگم متولد اسفندم.میگه پس نیمه دومی.میگم پ ن پ.تو وقت اضافه به دنیا اومدم

از مادربزرگم میپرسم شما بزرگترین یا خاله بزرگ ... میگه از نظر سن میگی ؟ میگم پ.ن از نظر قد و وزن و میزان کلسترول خون میگم

رفتنم نان بگیرم نانوا بهم میگه نان میخوای... .پَ نَ اومدم اورانیوم غنی شده بگیرم واسه راکتور اتمی بابام.

دارم تلویزیون میبینم میاد کانالش را عوض میکنه میگه؟ اِ داشتی نگاه میکردی؟ پـَ نه پـَ دارم تأثیر فرکانس تلویزیون رو چشمم را می سنجم

به دوستم میگم من از لبنیات بدم میاد میگه یعنی ماستم نمی خوری؟
پَـ نه پَـ از اونجایی که ماست جزو سبزیجاته می خورم

تو بانک واسه یه پیرزنه داشتم فیش پر میکردم ازش میپرسم شماره تلفن می گه می خای تو فیش بنویسی پـَـ نه پـَــ می خوام باهات شبا با هم تلفنی صحبت  داشته باشم

خواهرم رو بردم بیرون بهش رانندگی یاد بدم...چراغ قرمز شد،ماشینها وایسادن،گفت باید وایسم؟؟گفتم : پَ نه پَ...محکم بزن به ماشین جلوئی 50 امتیاز داره اگه بترکه میری مرحله بعد...
چراغ که سبز شد گفت باید حرکت کنم؟؟ گفتم: پَ نه پَ ...وایسا همینجا میخوام در مورد روابط پسر و دختر یکم نصیحتت کنم

موقع ناهار بشقابمو گرفتم جلو بابام. میگه برنج بریزم؟ میگم پــ نه پـــ، بگیر باهاش تمبک بزن دلمون شاد شه

چراهای من...

۱.چرا تو خونه 40 متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟

۲.چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع ها به هم رحم نمیکنن؟

۳.چرا تو شهروند چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

۴.چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟

۵.چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟

۶.چرا وقتی می رن شلوار بخرن مغازه های کفش فروشی رو هم نگاه می کنن؟

۷.چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟

۸.چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟

۹.چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟

۱۰.چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

۱۱.چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟

۱۲.چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟

۱۳.چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟

۱۴.چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

۱۵.چرا هر رابطه ای یا باید مخفی باشه یا به ازدواج ختم بشه؟

۱۶.چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟

۱۷.چرا سه تار سه تا تار نداره؟

۱۸.چرا اکثر ماشینها تو ایران یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

۱۹.چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟


خدایا کمی عدالت...

http://up.iranblog.com/images/w0sx8riev6q8ikjsguxk.jpg


http://up.iranblog.com/images/eg7c8qj2qinuclfsf6e.jpg

اگر من با گوگل ارث در اینترنت کعبه را پیدا کرده و ماوس را هفت بار دور آن بچرخانم، و این همه پول خانواده هاى بدبخت ایرانى را خرج رفتن آنجا نکنم و در شکم گنده پادشاهان کثیف عربستان نریزم.؟؟؟.. حج حساب میشه یا نه ؟ من حاجی میشم یا نه...?? دلم لک زده برا یک کم خرد ایرانى ......اما کو خرد ....؟؟؟ تا دلت بخواد بجاش خرافه است.......!!!!!

پ ن پ های من (2)

ساعت سه نصفه شب زنگ زده، میگه خواب بودی؟ پ نه پ پای تلفن وایستادم منتظر خبر مرگ تو بودم

از خواب بیدار شدم بابام اومده میگه بیدار شدی ؟ پــ نه پــ خوابم خودمو زدم به بیداری !

زنگ زدم خونه ی خالم میگم خونه اید؟میگه میخواین بیاین اینجا؟پـــ نـــ پـــ دارم حضور غیاب میکنم!

زنگ زدم میگم مامان بیا منو گرفتن… میگه خاک تو سرم ارشاد؟ میگم پـــــــ نــــ پـــــ مرکز نخبگان ایران

تلویزیون میدیدم یه سوسک اومده جلوم .. میگم مامان دمپاییو بده .. میگه میخوای بکشیش ؟ میگم ... پـَـَـ نــه پـَـَـــ میخوام سایز پاشو بگیرم دفعه بعد یه جفت کفش تاق تاقی بهش بدم داره میاد تق تق صدا بده بفهمیم...

ساعت 3 صب با اعصاب سگی نشستم تو تخت میگه پس چرا نمی خوابی !؟ میگم نشستم این پشه رو گیر بندازم . میگه میخوای بکشیش !؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام گیرش بیارم بهش بگم عاشقشم

رفتم دکتر میگم:دو روزه بدنم خیلی درد میکنه!
بعد از 10 دقیقه معاینه میگه: میخوای واست دارو بنویسم؟!
پ نــه پ میخوای واسم دعا کن تا خوب بشم

رفتم دندونپزشکى دکتره میگه دندونات مشکل داره؟
پ ن پ دلم واسه خودت تنگ شده اومدم ببینمت

زنه حامله سوار تاکسی میشه به راننده میگه:اگه میشه منو ببر زایشگاه..
رانندهه میگه: زایشگاه زنونه؟زنه می گه نه پـَـَــــ زایشگاه مردونه

سر چهارراه چراغ قرمز شده وایسادم پشت خط رفیقم میگه برای چراغ وایسادی؟ ..پ ن دارم عابرینی که از روخط عابر رد میشنو سرشماری میکنم ببینم محله چقد رفت و آمد داره

یارو میاد میگه آهنگ برا مراسم ختم می خوام .
فروشنده میگه غمگین باشه؟
یارو میگه :نه پـَـَـ عباس قادری بزن برام

توی صف عابر بانک وایساده بودم دختر اومد گفت : آقا شما هم برای عابر بانک وایسادید
گفتم :نه پـَـَـ هوا گرمه منتظرم نوبتم بشه >> آب طالبی با شکر اضافی سفارش دادم

روی نیمکت توی پارک، روزنامه دستمه... اومده میگه... روزنامه میخونی؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم صفحه گذاشتم

بعد از یه ساعت انتظار دمه خونه ی دوستم اومده بیرون میگه منتظر موندی
میگم پ ن پ تو بالا زیر کولر منتظر من موندی

دیروز از جلسه امتحان میام به مامانم میگم آخریش بود؛تموم شدا!میگه امتحانت؟په نه گوجه ی تو یخچال!

با رفیقم رفتیم ماهی گیری میگه طعمه بزنیم سره قلاب پ نه پ مچ مچ کن خوده ماهی ها میان سره قلاب

خسته و کوفته برگشتم خونه..مامانم میگه اومدی؟میگم پ ن پ 10 دقیقه دیگه میرسم خونه!

خالم میگه کی برگشتی ؟ میگه چند روزی میشه،میگه باز تنها برگشتی؟میگم پ نه خیال داری دست نیکل کیدمنم میگرفتم با خودم میاوردم؟

موقع ناهار به دختر عموم میگم پاشو سفره بنداز
میگه سفره ناهار؟؟؟؟ نه پ سفره ابوالفضل!!!!!!؟؟

رفتم نونوایی نون بگیرم . یارو نون رو داد اما بقیه پول رو نداد همینجوری وایسادم نگاش می کنم . می گه بقیتو می خوای ؟ میگم پَ نَ پَ بده می خوای بده شاگردت انعام

به خانمه میگم خودتو بپوشون داره گشت میاد...میگه بی حجاب هارو میگیرن؟میگم پ.ن.پ.میخوان دختر شایسته سال رو انتخاب کنن


پی نوشت(1) : موندم هنوز تو این سوالات؟؟؟؟
یا باید خودمو بکشم یا نوه ی همسایه ی سرهنگ رادان رو؟؟؟؟؟


افسوس به...

یکی از شعب بانک ملی ایران، فقط برای استفاده بانوان!


 بانک ملی، زنانه و مردانه شد!! + عکس


خوب به سلامتی خیالشون راحت شد

دیگه یعنی الان زنان با خیال راحت می تونند برند بانک؟؟؟

لابد فردا هم وسط پیاده روها یه میله میزارند میگن مردا این طرف، زنا اون طرف!!!!

اصلا یه بارکی بیان کشور رو به دو قسمت زن و مرد تقسیم کنند خیال همه رو راحت کنند...

یعنی مشکل فساد جامعه مختلط بودن بانک و دانشگاه و شهره؟؟؟
پس بی پولی و بیکاری و تورم و هزینه های بالای زندگی و... چی هستش که جوانان رو

وادار به کارهای خلاف می کشونه؟؟؟؟؟؟


آخه آدم از چی بگه!

دردمون یکی دوتا نیست!
بعضی ها میلیارد میلیارد می خورن آب از آب تکون نمیخوره بعضی هارو هم فقط به خاطر

واریز نکردن مابقی شهریه دانشگاه  ترمشو حذف میکنن که خدایی نکرده پولشونو نخوره!


این بود جامعه ی اسلامی که وعده اش رو داده بودین!!!!


مهدی جان کجایی که دینت ، خدایت را در کشوری اسلامی به باد فراموشی سپردند...

فقط چسبیده‌ایم به حجاب...

نه به جوان شخصیت داده‌ایم، نه مشکلش را حل کرده‌ایم، فقط چسبیده‌ایم به حجاب جوانان

حجت الاسلام ناصر نقویان خانواده را اصلی ترین رکن در تربیت نسل ها می داند و نقبی هم به رفتارهای صدا و سیما و برخورد نیروی انتظامی می زند.بخشی از این گفت و گوی تفصیلی را می خوانید:

*ما نه مشکل فرهنگی را حل کرده ایم، نه به جوان شخصیت داده ایم و نه مشکل مسکن و مشکل ازدواج او را حل کرده ایم. یکسره رفته ایم آخر خط را گرفته ایم که آقا نگاه به دختر نامحرم کردی چشمت را درمی آوریم.

*نصفه نیمه نمی شود خدا را قبول کرد. چون می شود لحاف چهل تکه ای که فرهنگ آن هالیوود است و دینش اسلام امریکایی.

*معتقدم کلاس درس، هیأت نیست که بگوییم فقط بچه هیأتی ها و چادری ها بیایند بلکه هر کس با تیپ خودش سر کلاس می آید یعنی کسی را مجبور نمی کنم که برود و تیپش را عوض کند و با ظاهر مذهبی سرکلاس بیاید.

*اگر نگاه انسان ها عوض شد قطعاً علاج می کنند و می روند به سمت درست کردن آن، اما اگر با آن ساده برخورد کردند و حجاب را مثل این که اگر بچه من سه تا کفش دارد و باهر کدام که دلش خواست، بدود دانستند به یک بیماری بزرگ تبدیل می شود.

*شما در فروشگاه های ولی عصر می بینید که پارچه زده اند از پذیرش خانم های بدحجاب معذوریم و بعد می بینیم فروشنده ای که داخل مغازه است، از همه بدتر لباس پوشیده.

*نیروی انتظامی و نهادهای دولتی می خواهد زود نتیجه بگیرند ولی به این سبک نتیجه نمی گیرد. وقتی نیروی انتظامی می تواند نتیجه بگیرد که چند نیروی دیگر در کنار خودش داشته باشد؛ نیروی فرهنگی رسانه در کنارش باشد، نیروی اقتصادی که رسیدن به نیازهای یک انسان را تسهیل می کند در کنارش باشد، نیروی فکری پاسخگو و منطقی به سؤالات یک جوان و حتی نیروی قوه قضائیه که باید قاطعانه برخورد کنند در کنار او قرار بگیرد.

*بعضی مواقع به اداره و یا مثلاً به فرودگاهی می روم و می بینم کلی تخلف و پارتی بازی در آنجا می شود و یا در همان فرودگاه، تابلوی اعلانات از تأخیرهای چند ساعته در پروازها خبر می دهد از طرفی زیر همان تابلو می نویسند لطفاً حجاب اسلامی را رعایت کنید. در شرایطی که این قدر اعصاب مردم به هم ریخته من از این شعار احساس تنفر می کنم چه رسد به خانم ها.

پ ن پ های من

تو صف نانوایی بودم یارو اومده میگه آقا اینجا صف نانوایی؟ گفتم پَ نَ پَ داریم قطار بازی میکنیم هوهو چی چی !

حموم بودم، مامانم می زنه به در می گم بـــله ؟ می گه حمومی ؟ می گم پـَـَـ نــه پـَـَــــ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی

به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
نــه میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد!!!!!!

به مشتری میگم لطفاً تشریف ببرین صندوق فاکتورتون رو بگیرین .میگه پول هم بدم؟
گفتم:پ.ن.پ بوس بده.

دیشب رفتیم استخر
طرف میپرسه: میخواین شنا کنین؟؟
پ نه پ می خوایم از امکانات رفاهیتون بازدید کنیم

دیروز رفتم نمایشگاه بین المللی مبل و صنایع چوب ... به یک نفر خیلی محترمانه گفتم : ببخشید حالِ شما خوبه ؟
یارو گفت: مگه دکتری؟
منم برگشتم گفتم: پَ نَ "دامپزشکم" !

رفتم بانک پول بگیرم
کارمنده میگه پول رو میبرین؟
گفتم پس نه میخوام وایسم اینجا هر کس رقصید بریزم رو سرش شاباش بدم

مگس کش دستمه.
مامانم میگه میخوای مگسا رو بکشی؟
گفتم پس نه میخوام رهبری ارکسترشون رو بکنم سمفونی بتهوون بزنن

رفتم رو ترازو دوستم میگه داری وزنتو میکشی میگم پـ ن پــــــ دارم چگالیمو بر حسب گرانش زمین حساب می کنم ببینم تو آب میوفتم رو آب می مونم یا میرم زیر آب

رفتم باشگاه بدنسازی زیر پرس سینه کم آوردم کبود شده بودم نزدیک بود هالتر بیفته رو گردنم حریف تمرینیم میپرسه کمک میخوای؟!؟!؟!؟!؟؟ پ ن پ دارم تمرینه آفتاب پرستی میکنم یه رنگی عوض کنم

رفتم دم عابر بانک پول میخوام میگه وجه نقد نداریم متاسفیم...
رسید میخوام میگه کاغذ نداریم...
میخوام کارت به کارت کنم میگه شبکه با اختلال مواجهه...
میخوام کارتمو بگیرم میپرسه دستور دیگه ای ندارین؟ میگم:پ ن پ اومدم ببینم اگه شما کاری داشتید انجام بدم


پی نوشت(1):کاره مارو ببین به کجا کشیده شده و چه حرصی باید از بعضی سوالات بخوریم...

مدت زمان عمر ما...(داستان)

اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالاً در حوالی خراسان) حمله می کند، با کمال تعجب مشاهده می کند که دروازه آن شهر باز می باشد و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود، مردم زندگی عادی خود را ادامه می دادند. باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که صدای سم اسبان لشکر او به گوش می رسید عده ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می شدند و بقیه به خانه ها و دکان ها پناه می بردند، ولی این جا زندگی عادی جریان داشت. اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر می گذارد و می گوید: من اسکندر هستم!

مرد با خونسردی جواب می دهد: من هم ابن عباس هستم!

اسکندر با خشم فریاد می زند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمی ترسی؟

مرد جواب می دهد: من فقط از یکی می ترسم و او خداوند است.

اسکندر به ناچار از مرد می پرسد: پادشاه شما کیست؟

مرد می گوید: ما پادشاه نداریم!

اسکندر با خشم می پرسد: رهبرتان، بزرگتان؟!

مرد می گوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی می کند.

اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت می کنند. در میانه راه؛ با حیرت به چاله هایی می نگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود. لحظاتی بعد به قبرستان می رسند، اسکندر با تعجب نگاه می کند و می بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد. ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!

اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می نشیند، با خود فکر می کند این مردم حقیقی اند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفید ده می رسد و می بیند پیرمردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عده ای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو می رود و می گوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟

پیرمرد می گوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم!

اسکندر می گوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه می کنی؟

پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده و می گوید: خب بکش، خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!

اسکندر می گوید: پس تو را نمی کشم تا به خدایت ثابت کنم عمر تو در دست من است.

پیرمرد می گوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بارگناهم در این دنیا افزون گردد.

اسکندر سردرگم و متحیر می گوید: ای پیرمرد من تو را نمی کشم،‌ ولی شرطی دارم.

پیرمرد می گوید: اگر می خواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمی پذیرم.

اسکندر- ناچار و کلافه- می گوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از این جا می روم. پیرمرد می گوید: بپرس!

اسکندر می پرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه به قبر است؟ علت آن چیست؟

پیرمرد می گوید : علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون می آییم، به خود می گوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیرخاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما می باشد!

اسکندر می پرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!

پیرمرد جواب می دهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می رسد، به کنار بستر او می رویم و خوب می دانیم که در واپسین دم حیات، پرده هایی از جلوی چشم انسان برداشته می شود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست! از او چند سوال می کنیم:

-        چه علمی آموختی؟ و چقدر آموختن آن به طول انجامید؟

-        چه هنری آموختی؟ و چقدر برای آن عمر صرف کردی؟

-        برای بهبود معاش و زندگی مردم چقدر تلاش کردی؟ و چقدر برای آن وقت گذاشتی؟

او که در حال احتضار است، مثلاً می گوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز نیم ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شب مقداری نان برای همسایه ام که می دانستم گرسنه است خریدم، پنهانی به در خانه اش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!

بعد از آن که آن شخص می مرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته محاسبه کرده و روی سنگ قبرش حک می کنیم. یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه و روی سنگ قبرش حک می کنیم و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و مثلاً حک می کنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!

بدین سان، زندگی ما زمانی نام حقیقی برخود می گیرد که بر سه بستر علم، هنر و مردم مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی برآن نتوان نهاد!

اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام کشیده و به لشکر خود دستور می دهد: هیچ گونه تعدی به مردم نکنند و به پیرمرد احترام می گذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون می رود!

خب حالا کمی فکر کنید:

اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر شما چه خواهند نوشت؟