زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

زیبایی تغییرات

خدایا هرکسی رو که تو این دنیا عاشقش میشم ومیپرستمش ترکم میکنه!! نکنه که تو هم یه روز ترکم کنی خدا جون....

این دلتنگی را باور کن

این روزها لازم نیست کسی از خانه تکان بخورد. مردم می‌توانند دعای کمیل و زیارت عاشورایشان را هم پای تلویزیون بخوانند، حتی دستگاهی دیده‌ام که در ازای یک سکه، شمعی برقی روشن می‌کند و یکی از سوره‌های قرآن را از طرف آدم می‌خواند! این روزها اگر خیلی دلمان برای هم تنگ شود به هم زنگ می‌زنیم، اگر کمتر وقت داشته باشیم با هم چت می‌کنیم و حتی می‌توانیم قیافه کدری از یکدیگر را با دوربین رایانه‌‌هایمان ببینیم، اگر وقتمان از این حرف‌ها هم تنگ‌تر باشد، پیامکی می‌فرستیم و اگر ضیق وقت بیشتر عاصی‌مان کند، ترجیح می‌دهیم فقط خاطره‌ای دور از هم را در ذهنمان مرور کنیم و از خیر دید و بازدید بگذریم.

این روزها دیگر لازم نیست کسی از خانه بیرون بیاید، حتی قبض‌های آب و برق و گاز و تلفن را هم می‌شود از همانجا پرداخت، با تماسی تلفنی می‌شود غذا سفارش داد، با دو سه بار کلیک کردن روی موس و یک مودم می‌شود روی کاناپه اتاق، همه دنیا را سیر کرد، اما قبول داری یک جای کار می‌لنگد؟ چیزی که نمی‌شود براحتی وصفش کرد؟ یک دلتنگی وحشتناک که میان لامپ‌های روشن، سیم‌های رنگارنگ درهم و تیک‌تیک مدام دگمه‌های صفحه کلیدها پنهان شده است، دلتنگی که وقتی تنها می‌شوی، برق که می‌رود، خطوط تلفن که قطع می‌شود و اینترنت که از کار می‌افتد، حضورش را به رخ می‌کشد، بغض می‌شود و توی گلویت آشیانه می‌سازد. دلتنگی که نهیبت می‌زند: تکنولوژی گاهی رفیق انسان‌ها نمی‌شود، رقیبشان می‌شود. دلتنگی که می‌پرسد: چرا مثل گذشته‌ها برای دعا خواندن دور هم جمع نمی‌شوید؟ چه شده است که دیگر باور نداری برکت در جمع است؟ چرا سعی نمی‌کنی خودت قرآن را بخوانی و چشم‌هایت را با دنبال کردن خطوطش تطهیر کنی؟ چرا گاهی به بهانه پرداخت قبض‌ها از خانه بیرون نمی‌زنی؟ آخرین بار چه وقت، اهالی خانه را مهمان دستپختت کردی؟ چطور کلمات خشک و خالی چت و تصویری کدر از صورت یک عزیز، جایش را با دیدار و در آغوش فشردنش عوض کرده است؟ چه به سرت آمده که به جای چمدان بستن و سفر رفتن، با تصاویر مکان‌های دیدنی و گردشی مجازی در فضای سه‌بعدی شهرها و موزه‌ها، دلخوشی؟

این دلتنگی را باور کن! بگذار حرفش را بزند، شاید قانعت کرد و یادت باشد « شهریار کوچولو» ی کتاب آنتوان دو سنت اگزوپری وقتی مردی را دید که قرص‌های ضدتشنگی می‌فروخت تا آدم‌ها هر هفته 53 دقیقه در وقت‌شان صرفه‌جویی کنند، زمزمه کرد: «من اگر 53 دقیقه وقت زیادی داشته باشم خوش‌خوشک به طرف یک چشمه آب می‌روم...»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد