بی تو دلم میگیرد و با خودم میگویم کاش آن یک بار که دیدمت گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد که بی
تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند اما
نمیگفتم که این «گاه» ها
گهگاه تمامِ روز و شب
من میشوند آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین
روزها
دلم میگیرد ...
وقتی
می بینم تو تمام شعر های من بودی و من ...
جوکی برای خنده هایت !
از تو به آسمانها رسیدم ، شدم خورشید و بر روی دنیا تابیدم !
از تو به دریاها رسیدم ، مثل یک موج خروشان در آغوش ساحل قلبت خوابیدم!
از تو به عشق رسیدم ، عاشق شدم و راز عشق را فهمیدم !
از تو به همه چیز رسیدم ، شدم همدلی برایت و همه درد دل هایت را شنیدم!
از تو به فرداها رسیدم ، خوشبختی را در کنار تو بر روی صفحه دفتر عشق
کشیدم!
از تو به رویاها رسیدم ، در خیالم به حقیقت رسیدم ، تو را لمس کردم و طعم
عشق را با تو چشیدم!
روزها میگذرد ، لحظه به لحظه با تو شیرین است ، زندگی ام با تو همین است که
من رسیده ام به جایی که دلم نمیخواد هیچگاه ترک کنم این دنیای عاشقانه را!
رها کردی مرا از تنهایی آنگاه که نسیم عشقت گرد و غبارها را از دلم برد،
آنگاه که امواج پر از عشقت غمها را از دلم شست ، شدم عاشق و نشستم در دلت ،
هنوز به یاد دارم معجزه آن چشمهایت !
رسیده ام به جایی بهتر از تمام دنیا ، به جایی که پر از آرامش است ، آری
قلبت برایم یک کلبه عاشقانه است ، که همیشه بمانم در آن ، تا از آن به تو
برسم ، تا از تو دوباره به قلبت برسم!
از تو به جایی رسیدم که دلم همیشه میخواست ، این تصویر را همیشه دلم، در
ذهنم میساخت
که یکی باشد مثل تو ، مرا در این حال و هوای عاشقانه ببرد ، تا از این رو
به آن رو شوم ، این رو خیره به چشمهایت ، آن رو یک عمر گرفتارت !
از تو به تو رسیدم ، شدم قلبی و برایت تپیدم ، تا از تپشهای من ، مال تو
باشم ، همیشه و همه جا جزئی از وجود تو باشم…
یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ،
زیر سقف اتاق تنهایی ، تو را میخواستم و رفته بودی
یکی عاشق بود ، یکی بی وفا ،
من مثل شیشه شکستم و تو خرده شیشه ها را گذاشتی زیر پا
یکی به انتظار ، یکی بی خیال ،
من در انتظارت نشستم و تو شدی حسرتی در این انتظار
یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو رفته بودی ،
برای پیدا کردنت هیچ ردپایی از خودت نگذاشته بودی
یکی چشمهایش پر از اشک شده ، یکی به جرم دلشکستن فراری شده
یکی اینجا باز هم عاشق است ، یکی در حال فراموش کردن است!
دلم به هوای تو ، بی هوا ، سر به بیابان گذاشته ، اما نمیداند که دیگر کار
از کار گذشته
، دیگر دلت از خط پایان گذشته و این منم که هنوز به آخر قصه نرسیده ام
جا مانده ام در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد ، این قصه دیگر همچو
آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد !
سرانجام همه دلتنگی ها ، همه آن قول و قرارها همین بود ، فاصله من و تو بین
آسمان و زمین بود
تو پرواز کردی و من خاک شدم ، مثل یک قطره آب در وسعت یک کویر خشک گرفتار
شدم…
یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ، تا چشم بر روی هم گذاشتم ، برای
همیشه از کنارم رفته بودی…
اگر
فتوشاپ در زندگی واقعی کار می کرد همه چیز آسان تر بود. می شد بیماری و درد
را «کات» کرد و جایش آرامش گذاشت. می شد کلیه از کار افتاده آن مرد که
هفته ای سه روز برای دیالیز به بیمارستان می رود را گرفت و جایش یکی سالمش
را گذاشت. می شد غم را از صورت زنی که هر روز صبح قبل از روشن شدن هوا لباس
کارش را می پوشد و از خانه بیرون می رود تا به سرویس برسد را پاک کرد و روی
چهره اش لبخندی از سر رضایت گذاشت. می شد توی جیب مردی که ماه هاست بی کار
است و بیمه نیست و آه در بساط ندارد، کرور کرور اسکناس «پیست» کرد. می شد
نفرت را از مردم گرفت و وجودشان را از عشق لبریز کرد. می شد غم را گرفت، آه
راگرفت، حسرت را گرفت، حسد را گرفت و همه جاهای خالی را با خوشبختی پر
کرد. زندگی واقعی خیلی چیزها را کم دارد.
بانهایت امید
باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم.
باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است.سهم من در این لحظات تلخ دو چشم
خیس است و یک قلب شکسته.قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره
ندارد.
احساس تنهایی میکنم ،احساس میکنم تنهایی دوباره جای خالی عشق را با
حضور سردش پر کرده است، تمام نگاهم به قاب عکست است. تو را میبینم و حسرت
آن روزهای شیرین با هم بودنمان را میخورم. و دوباره چشمهایم مثل همیشه
بهانه تو را میگیرند.چه یادگاریهای تلخی را از عشقمان برجا گذاشتی. دو چشم
خیس ، یک قلب شکسته و نا امید، چند خاطره تلخ ، یادگاری از عشق تو بود ای
بی وفا.دلم خیلی گرفته ، اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با حرفهایش آرام
کند، با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد، دیگر کسی نیست که با
دستان مهربانش اشکهای مرا از گونه هایم پاک کند و مرا نوازش کند، تنها خودم
هستم، دل پر از دردم است و یک بغض کهنه در گلویم. هوای دلم ابری است و
دلگرفته ،کاش دلم بارانی میشد تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم. کجایی
ای یار بی وفایم ، کجایی که زندگی بدون تو یک کاووس است.
دلم بدجور هوایت را کرده است ، چرا رفتی، رفتی و دلم را با خود نبردی.
رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست .رفتی اما بدان
که دیگر در این دنیاهیچکس مثل من دیوانه وار تو را دوست نخواهد داشت. هنوز
هم چشمهایم از دوری تو بارانی است، و هنوز هم تو با همه بی وفایی ها و سنگ
دلی هایت برای من مقدس و عزیزی.تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی
داشت.و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم.
کاش بودی و با من درد دل میکردی ، کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی.
مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی ، مرا با آن کلام رویاییت درمان
میکردی.
همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری.
اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را : دوستت دارم عزیزم.
زندگی بدون تو همین است ، دلتنگی ، غم ، غصه ، گریه .زندگی بدون تو همین
است ، یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد در دل.همانی قلبی که با حضورت یک
خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن
ویرانه یک پنجره شکسته و بسته رو به خوشبختی
یک قاب شکسته از عکس تو و یک دنیا دلتنگی است.دلم بدجور گرفته است، دلی که
دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمی شود.چشمانم از من شاکی اند ،
قلبم مرا نفرین میکند و دستانم تشنه گرفتن دستان مهربان تو اند.
روز قدس؟!
قدس من اینجاست . . . دو قدم آن طرفتر . . .
کنار کودک زیر آوار. . .
قدس امسال من آذربایجان است . . .
قدس
امسال من مادران گریان است . . .
قدس امسال من پدران داغدار است . . .
...
من دیگر برای کسی مرگ نمی خواهم . . .
بس است دیگر . . .
تا کی
برای مردم جهان مرگ بفرستم؟؟؟؟؟
فرزند در آغوش مادر
گویا مادر طاقت غم فرزند را نداشت
شاید هم فکر می کرد می توانست
با در آغوش گرفتن نجات اش دهد
بهشت زیر پای مادران است.....
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد
مال منی ، حتی اگر نباشی ، حتی اگر مرا نخواهی
تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی صدای فریادم را…
لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ، از آن شبهایی که بی قرارتر
از دلم دلی بی تاب نیست ،بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست!
تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ، تا برسد به لحظه ای
که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ، آنگاه عشقت را با
خودم به آن دنیا خواهم برد ، تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور
عاشقت هستم…
تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ، نشکن دلم را که
این دل خسته است!
منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ،آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ، منی
که تنها تو را دارم…
چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ، ای کاش
دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود…
انگار از همان آغاز ،آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای، تا از
تو به عشق برسم، تا از عشق دوباره به تو برسم…
اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم
، همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو
پیداست!
نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ، نگیر از من گرمی دستانت را
که وجودم یخ میزند
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی، تو نیز باور کن این
عشق جاودانه را…